-
انسان...
جمعه 16 دیماه سال 1384 19:13
انسان، قطعه گوشتی است در چرخ زندگی. بعد از سه بار چرخ کردن نوبت سیخ است و زغال و آتش. تنهایی، غول سیاهِ آدمخواری است که عصرهای آخر هفته او را کباب می کند و با پیاز و ریحون لقمه می گیرد. نه اینکه خوشمزه باشد، غولها شعور ندارند، هر کثافتی را در دهانشان می گذارند. *پاورقی نوشته انسیه خانومی فرستاده شده توسط شیما
-
جهنم
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 02:27
گاهی فکر می کنم که جهنم همین جاست درست همین جایی که من نشسته ام یا دیگری خوابیده یا فرد دیگری قدم می زند یا... جهنم همین جاست همین جایی که مردمش برای ابراز و اثبات وجود روی احساسات دیگری قدم می زنند و در دل بلند می خندند جهنم اینجاست در جهنم هر روز بالماسکه می گذارند هر روز آدمهایی می آیند که لباسی جز لباس خود پوشیده...
-
نقطه، سر خط...
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 18:31
از خواب که بیدار می شه دقیقا می دونه می خواد چیکار کنه برنامه شو از دیشب تا صبح چندین هزار بار مرور کرده اما حتی به خودشم دروغ می گه نشون می ده برنامه ایی نداره صدای تلفن اونو به خودش میاره ... وقتی گوشی رو می ذاره پشیمون می شه از اینکه گفته برنامه ایی نداره و قرار گذاشته ده دقیقه ایی لبه تخت می شه و ده دوازده باری...
-
تا بی نهایت
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 11:35
کدامین جوی مرا بسوی رود می کشاند کدامین رود مرا بسوی دریا می راند کدامین راه مرا تا بی نهایت می خواند... شیما
-
مردانگی
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 22:34
میدونین امروز داشتم فکر می کردم که اگه پسر بودم چه کارها که نمی تونستم بکنم...یه عالمه کارهای مردونه که دخترها یا نمیتونن یا نباید که انجام بدن..مثلا اول همه هر وقت دوستامو دعوت میکردم خونمون علاوه بر چیپس یه شیشه وودکای آبسولوت هم میخریدم واونوقت به جای زدن و رقصیدن میتونستیم مست کنیم و تازه بعدش هم بریم جشن شب یلدا...
-
*آمپول علم
شنبه 19 آذرماه سال 1384 21:59
کدوم صفحه بودم؟! یه جمله از چپ می خونم یه جمله از راست...فکر کنم راست...ولی این عکسه چی بود؟!...اَااَااَه آخرش هم خودم مجبورم برم این «آمپول علم» رو اختراع کنم... من نمی فهمم این آدمای الاف که می شینن صبح تا شب مزخرف می سازن یکی شون تا حالا به فکرش نرسیده یه زهر ماری اختراع کنه که بشه تزریق کرد و همه چی رو...
-
معشوق من
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 10:31
معشوق من همچون طبیعت مفهوم ناگریز صریحی دارد او با شکست من قانون صادقانه قدرت را تایید می کند معشوق من انسان ساده ایست انسان ساده ایی که من او را در سرزمین شرم عجایب چون آخرین نشانه یک مذهب شگفت در لابه لای بوته هایم پنهان نموده ام... پاورقی: شعر بالا از قسمتی از شعر معشوق من فروغ فرخزاد شیما
-
بودن
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 15:27
تو مهمان تمام لحظه های منی در حالی که من برای چند دقیقه بودن دست و پا می زنم... شیما
-
من...خودم...تو...
شنبه 28 آبانماه سال 1384 12:20
همیشه از فاصله می ترسیدم از فاصله بین من و خودم بین خودم و خودت ... تو اومدی به من نزدیک شدی من و از خودم جدا کردی وقتی خوب دور شدیم رفتی و دور شدی وقتی داد زدم: کجا می ری ؟تنهام نذار گفتی: تو دیگه خودت نیستی... شیما
-
احساسات منطقی
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1384 11:21
احساست تو چشماتِ اگه ببینی احساساتی می شی وقتی ندیدی فراموش می کنی احساست تو گوشاتِ اگه بشنوی نفس می کشه وقتی نشنیدی حتما مرده.... احساست تو سرت تو مغزت تو منطقت منطق هم که می گه: اگه ندیدی،نیست اگه نشنیدی،وجود نداره... ... انکارم کن همین امروز شاید فردا دیر باشه... پاورقی: اینم یه هدیه بزرگ بود واسه کسی که امروز...
-
ربات
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 12:28
امروز بارون اومد اما تو نه بوی خاک رو حس کردی نه صداشو شنیدی نه حاضر شدی یه لحظه پرده رو کنار بزنی و به بیرون نگاه کنی خیلی دوست دارم بدونم چطوری زندگی می کنی وقتی بوی خاک رو حس نمی کنی وقتی صدای بارون رو نمی شنوی وقتی نمی بینی گذشت یه گنجشیک رو وقتی تو یه صبح سرد پاییزی دنبال دونه ش واسه جوجه هاش تو دنیا رو اونجوری...
-
باز با آن دیگری دیدم تو را
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 16:21
باز با آن دیگری دیدم تو را جای قهر و اخم.. خندیدم تو را باز گفتی اشتباهت دیده ام گفتمت باشد..بخشیدم تو را باز هم این قصه ات تکرار شد با رقیبان رفتنت انکار شد آنقدر کردی که دیگر قلب من از تو و از عشق تو بیزار شد آن رقیبان یک شبت می خواستند ذره ذره پاکی ات می کاستند شب به مهمان خانه ات مهمان شدند صبح اما از برت بر...
-
دوستت دارم؟!
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 23:16
دوستت دارم... بارها این جمله را گفته ام و بارها هم شنفته ام... بله...دوستش دارم ولی نه آنقدر که وقتی باید یک مقاله طولانی به زبان انگلیسی بنویسد کمکش کنم... یا اینقدر که وقتی عصبی است سرش غر نزنم ... یا حتی اینقدر که حاضر باشم چون او از دوستم خوشش نمی آید به مهمانی اش نروم... بله او هم مرا خیلی دوست دارد...ولی نه...
-
دوستی خاله خرسه
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 23:09
گاهی وقتا واسه ابراز عشق دست به کارایی می زنم که دیوانگی محض امشبم از اون کارا کردم واسه اینکه بهش نشون بدم دوستش دارم از خودم رنجونمش درست مثل خاله خرسِ بلافاصله هم پشیمون شدم اما گاهی شاید پشیمونی سودی نداشته باشه محض رضای خدا یکی پیدا شه به یاد بده چطوری می شه ابراز محبت کرد! شیما
-
سکوت پر هیاهو
شنبه 14 آبانماه سال 1384 11:45
همیشه یکی هست از تو بهتر باشه همیشه یکی هست یکی هست جای تو رو تو قلبش پر کنه همیشه یکی هست سکوت پر از هیاهوش رو بشکنه همیشه یکی هست یکی هست که بهش نشون بده که هست که وجود داره که تنها نیست پس تو اینجا چیکار می کنی؟! تو اینجا چیکاره ایی اصلا؟ بهتر نیست یش از اینکه اون همه این حرفا رو بزنه،بری؟! بهتر به خودت بیای تو توی...
-
من هم می خواهم بگریزم
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 15:52
چند وقتی است که مثل آن پیرزن سریال (متهم گریخت ـ شبکه ۳) شده ام. مرتب با خودم غر غر می کنم و از دست در و دیوار عصبانی میشوم. و این وسط یک شازده ی بدبخت هم هست که تمام دلتنگیهایم را سر او خالی میکنم. ولی او مثل آقا شازده ی این سریال وقتی فشارم پایین میافتد مرا به پارک نمی برد و برایم دو شاخه رز سفید تجویز نمی کند.بیشتر...
-
ستاره بارون
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 11:25
دیشب هوس کردم به آسمون نگاه کنم فکر کنم دیشب قرص ماه کامل نبود و آسمون ستاره بارون بود آخ که چقدر ستاره بارون دوست دارم شبایی که ماه کامل نیست ستاره بارونِ ستاره کوچیک من کنار ستاره تو پیداست درست کنارشِ نزدیکترین و کوچیکترین ستاره س وای نمی دونی چه احساس غروری بهم دست می ده واسه همینم هست که ماه رو دوست ندارم چون...
-
تولد یه فرشته...
جمعه 6 آبانماه سال 1384 00:34
ده روز دیگه باید اینجا یه جشن باشه ده روز دیگه باید اونجا یه جشن باشه ده روز دیگه باید یه جشن بزرگ باشه واسه یه فرشته مهربون چند سال بود که منتظر امسال بود اصلا از بچگیش منتظر امسال بود و جشن بزرگ می خواست همه باشند هر سال می گفت: -ایشاالا سال دیگه امسال اون سالیِ که چند منتظرش بود امسال همه چیز واسه برگزاری این جشن...
-
دیوار
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1384 18:53
پشتم را به دیوار اتاق می چسبانم سردیش کرختی را از تنم می زداید آرام به زمین می نشینم صدای سایش پشتم بر دیوار لذت آور است... دیرگاهی ست که این دیوار تنها تکیه گاهم است پس دوستش دارم.... شیما
-
Every body's making it big , but me ...
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 09:54
پس رفتی و تا ته ٬ درس خواندی... حالا هم برای خودت « تحصیل کرده » شده ای و شعورت بیشتر از این حرفها می رسد و به خاطر این همه سالی که کتابهای کلفت کتابخانه ات را صفحه صفحه حفظ کردی ٬ دیگر خودت را مثل مردم کوچه و خیابان نمی دانی. حالا فقط روزنامه های خاصی را می خوانی و موسیقی مخصوصی گوش می کنی و هر فیلمی را نمی بینی و به...
-
عشق...نفرت
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 14:04
روزی عشقش از همگان بی نیازم می کرد و مدتی ست نفرتش گریزانم می کند چند روزی ست که از خود می پرسم آیا روزی می رسد که نباشد که باشند آنهایی که نبوده اند چون منی که بودم و نبوده ام؟! شیما
-
غافلگیری...
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 17:55
من خواستم دوست عزیزمون رو خیلی غافلگیر کنم اما انسیه خانومی بیشتر غافلگیرمون کرد مرسی به اندازه یک ماه انرژی مثبت دادی دلمون واسه ت خیلی تنگ شده خیلی زیاد انشالله زودتر بیای و... شیما
-
تولد یکی از بافته ها...
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 15:51
امروزم اینجا تولدِ تولد یکی از بافته ها بافته وفادار عضو ثابت بافته کسی که هیچ وقت نمی ذاره بشیم ۶ تا تافته همیشه بوده تو بهترین و بدترین ساعات زندگیم همیشه خودش خواسته که باشه اما همیشه فراموش شده نمی دونم امروز چند تا دوستاش بهش تبریک گفتن نمی دونم چند تاشون یادشون بوده که امروز تولدشِ اما می دونم تولد تک تک ماها رو...
-
تنها چند دقیقه...
شنبه 30 مهرماه سال 1384 21:47
از خانه که بیرون می آمد چشمانش پر بود از عشق و امید و انتظار خوشحال بود خوشحال بود از اینکه این انتظار تا چند ساعت دیگر تمام خواهد شد می دانست هنوز وقت زیادی دارد اما نمی توانست بیشتر صبر کند باید می رفت وقتی خم شد بند کفشهایش را ببندد بیشتر از هر روز معطل کرد اما حس کرد زودتر از هر روز تمام شد در این روزهایی که گذشت...
-
یک روز ِ عالی برای مُردن ...
جمعه 29 مهرماه سال 1384 23:07
امروز هم یک روز دیگر در یک زندگیِ شهری است. امروز باز هم ساعت من راس ساعت زنگ زد. امروز همه چیز معمولی است،امروز باز هم خبری از ابر و باران نیست. اینجا زندگی ماشینی است! این را در کتابی خوانده ام. اینجا همه چیز تکراری است. این را اخبار گفت. امروز هم من در طول راه همان فکر های را کردم، که هر روز در کتابها و فیلمها و...
-
برام خیلی دعا کنید
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 17:48
سلام از دو روز قبل که برگه انتخاب واحدم رو گرفتم اینقدر ناراحتم که می خوام دق کنم... حتی یه روزم تعطیلی ندارم... حتی جمعه ها... و اگه تو حذف و اضافه نتونم کاری کنم تا آخر ترم نمی تونم برم خونه و تو این شهر کوچیک و تو این خوابگاه پر از امکانات حتما دق می کنم... خیلی برام دعا کنید پاورقی در ضمن غزاله خانمی پسورد اینجا...
-
از این شبهایی که ...
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 22:42
از این شبهایی که یک دفعه مهم ترین کار جهان مرتب کردن اتاق آدم می شود. از این شبهایی که آدم بدون اینکه بفهمد چهار ساعت تمام اتاق را متر می کند و آخرش تازه فقط یک کمی بهتر می شود. از این کتابخانه هایی که کتابهایش را در عرض چند سال افقی و عمودی و بی نظم و بی ترتیب همینجوری روی هم چپانده ای و حالا تصمیم می گیری در یک شب...
-
اگه گفتی این گفته ی کیه که اینو گفته !؟
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 22:22
امشب می خوام برای تو یه فال حافظ بگیرم اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم ! امشب می خوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم برای خوش بخت شدنت خدا ... خداا ... خداااا ... خداااااااا کنم !! انسیه ( از رو دست یه شاعر خیلی معروف که کاش منو ببخشه که الان اسمشو یادم نمی یاد ! )
-
...
شنبه 23 مهرماه سال 1384 23:16
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایــــــان راه ناپیــــداست من دگر به پــــایان نمی اندیشم که همین دوست داشتن زیباست فروغ فرخزاد شیما
-
حرفام با کوچولو ۳
جمعه 22 مهرماه سال 1384 11:28
کوچولو یه قولی به من می دی ؟! هر وقت حرف داشتی تو دلت نگه ندار ... بگو و یه چیز دیگه ... هر وقت هم حرفی نداشتی ... چیزی نگو ... - حتی اگه تا آخر عمرت سکوت کنی ! - ولی تو رو خدا تو دلت چیزی نگه نداری ها ! پاشو بیا پشت پنجره می خوام یه چیزی نشونت بدم ... اون پیرمرده رو می بینی نشسته تو ایوون خونه ش ؟ روزی صد بار می گه :...