سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

خسته ام...



چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالیم
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خورد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام


شیما

راه سوم



وقتی برخوردت رو دیدم
به راه سوم فکر کردم
و حس کردم تاریخ داره تکرار می شه


شیما

نور


توی تاریکی بود

هر روز رو تو تاریکی به سر می رسوند
مثل مرده های متحرک
بی هدف و سردرگم

بعضی وقتا خسته از تاریکی به زور نفس می کشید
توی تاریکی
میخندید،
گریه می کرد،
راه می رفت
گاهی وقتا به در و دیوار میخورد
بعدش سرنگون می شد

...

تا اینکه نور رو دید
یه روزنه کوچیک
هر چی بهش نزدیک تر می شد
بزرگتر می شد

حالا اون تو تاریکی روزنه رو می دید
که می خواست بهش نزدیک تر بشه

دیگه خودش نبود اما دنبالِ خودش می گشت
یه حسی اونو هر لحظه نزدیک تر می کرد
اون تازه متولد شده بود
احساس می کرد دیگه تاریکی نیست
همه جا براش روشن شده بود
همچنان دنبالش می رفت
دیگه داشت محو می شد...

نغمه

کابوس



مرگ یه عزیز در کمال ناباوری
گریه ها و زجه های من
خنده ی آدمایی که با انگشت نشونم می دن
انگشت هایی که هر آن می آد چشمام رو در بیاره
من و اویی که دیگه نیست
تنهایی،تنهایی
بغض،اشک،آه...
پوشیدن همه اینا پشت یه نقاب
یه نقاب مضحک که طرحِ خنده داره
یه نقاب که نماد یه آدم الکی خوشِ
زندگی یه کابوسِ تکراریِ...

شیما

بچگی



                           

دوست دارم به گذشته برگردم
روزایی که تنها دغدغه ی زندگیم تکلیف شب بود
روزایی که ناراحتی هام زمین خوردن و قهر و آشتی با همکلاسی هام بود
روزایی که دلخوشی هام نمره بیست و کارت هزار آفرین بود

روزایی که اگه یه شب نمازم قضا می شد تا صبح از ترس آتیش جهنم نمی خوابیدم
روزایی که نمی دونستم دروغ چیه و می گفتم دروغگو دشمن خداست
روزایی که ریز نمی شدم رو کارای مردم و غیبت کنم
روزایی که بلد نبودم تهمت بزنم تا کارِ خودم و پیش ببرم
روزایی که بزرگترین تقلب زندگیم تو بازی قایم موشک بود
روزایی که مراقب فرشته های سر شونه هام بودم که سنگینیِ کوله پشتیم اذیتشون نکنه


از وقتی بزرگ شدم زندگیم پر شده از دغدغه،ناراحتی،ترسِ از دست دادن دلخوشی ها
از وقتی بزرگ شدم خدا رو فراموش کردم جاش دروغ،غیبت،تهمت و تقلب یاد گرفتم


کاش همیشه کوچولو می موندم 
کاش همیشه کوچولو می موندم...


شیما


خطِ سفید



شب
سکوت
تاریکی
پیاده روی  رویِ یه خط سفید
افکار پراکنده
صدا
همهمه
نگاههای معنی دار یه مشت آدمِ بی معنی
واسه هر نگاه یه معنی===>بی جواب ،تعریف نشده
خنده هایی که قصد داره رمق پاهاتو بگیره
گریه هایی که می خواد سدِ راهت بشه
حسِ دستهایی که پر از التماسِ
چشم های که معلوم نیست از خنده پر از اشکِ یا ...
اما ایستاده ام
به جلو می رم
نمی شنوم 
نمی بینم
حس نمی کنم
به جلو میرم
رو یه خط سفیدِ راست...


شیما

دیدار



کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
میان دو دیدار تقسیم کنیم...


شیما


حرفام با کوچولو ...


می دونی کوچولو !؟
وقتی زبون نمی خواد چیزی بگه چشمها لوش می دن !
بیا تا چشمت به چشم یکی افتاد بقیه از چشمت نیفتن .

بلآخره اومدیم مهمونی
ببین چقدر آدم اینجا هست !

اون آقا چاقه رو می بینی ؟
همون کچله که داره سیگار برگ می کشه ...
اون رو اونجوری نگاه نکن ...
خیلی پولداره
اون خانوم خوشکله هم که نشسته کنارش زن دومشه
از دختر بزرگش دو سال کوچیکتره !

اونجا رو ببین
اون آقا عینکیه دکترای اقتصاد داره از معتبرترین دانشگاهی که فکر کنی
هیشکی ُ آدم حساب نمی کنه !

اینجا رو ...
این همون هنر پیشه هست که اون سال بهترین نقش اول زن شد !!

اینور رو نیگا
قهرمان جهان هم که اینجاست !!

بابا همه که هستن !!

می دونی کوچولو ...
هرکدوم از اینا به یه چیزشون می نازن
هر کدوم از اینا دلشون به یه چیزی خوشه !!
کوچولو مواظب باش دلخوشی هاتو ازت نگیرن !
کوچولو مواظب باش آرزو هاتو ازت نگیرن ... بهانه هاتو !!
کوچولو نذار به جایی برسوننت که فرق گریه و خنده برات فقط یه برگ دستمال کاغذی بشه !

کوچولو اینجا رو ببین
اینا دارن بازی می کنن
تو هم می خوای بازی کنی ؟
خیلی خوب...
یادت نره ... دستت ُ درست بگیر کارتهاتو نخونن
اینا خیلی وقته دیگه دل حکم نمی کنن
فقط خشت...فقط خشت...
مواظب باش آس دلت ُ با دو خشت نبرن !

حواستو جمع کن هر کارتو به موقعش زمین بزنی ...
نه دیر...نه زود !
اگر هم بردی بی خودی خوشحال نشو !
بدون که همشو ازت می گیرن ...
اینا هیچکدوم مال تو نیست ... به تو دادنش تا امتحانت کنن !!

تو خودت یه کارتی توی یه بازی بزرگتر !
اگه تو کارت نباشی اونا با چی بازی کنن !؟

کوچولو بیا و بی خیال شو ...
قاطی بازی ِ بزرگترا نشو
اونا قوانین عجیب و غریبی دارن که تو سر در نمیاری !
کوچولو پاشو بریم
باشه !؟
تو که می دونی من حوصله ی این مهمونی ها رو ندارم !  

انسیه