سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

نور


توی تاریکی بود

هر روز رو تو تاریکی به سر می رسوند
مثل مرده های متحرک
بی هدف و سردرگم

بعضی وقتا خسته از تاریکی به زور نفس می کشید
توی تاریکی
میخندید،
گریه می کرد،
راه می رفت
گاهی وقتا به در و دیوار میخورد
بعدش سرنگون می شد

...

تا اینکه نور رو دید
یه روزنه کوچیک
هر چی بهش نزدیک تر می شد
بزرگتر می شد

حالا اون تو تاریکی روزنه رو می دید
که می خواست بهش نزدیک تر بشه

دیگه خودش نبود اما دنبالِ خودش می گشت
یه حسی اونو هر لحظه نزدیک تر می کرد
اون تازه متولد شده بود
احساس می کرد دیگه تاریکی نیست
همه جا براش روشن شده بود
همچنان دنبالش می رفت
دیگه داشت محو می شد...

نغمه

نظرات 3 + ارسال نظر
مرضیه پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:22 ب.ظ http://bittwiddler.blogsky.com

سلام ..دوستان جمیعا خسته نباشید.:)
ایول به شعرای قشنگتون .به منم سر بزنید.مرسی..

پسرک تنها جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:17 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

سلام
خوب بالاخره به کجا می رسه؟
از روزنه عبور می کنه؟

راستی تو نمی دونی چرا شیما و انسی شدن مثل جن و بسم ا...؟! تا شیما می ره انسی میاد وبلاگو می ترکونه با نوشته هاش. شیما که میاد انسی غیبش می زنه!!

پسرک تنها جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:12 ب.ظ

راستی بابت لینک ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد