سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

*عید اومده،هوررراااااا


سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بـــادت انـــــــدر شهــــــریــاری بـــرقــــــرار و بـــر دوام
ســــــال خـرم،فـــــــال نیکــو،مـال وافر،حـــال خــوش
اصـــــــل ثابت،نســل باقــی،تخــت عـالی،بـخت دام

*عید اومده،هورراااااااااااااا،
سال جدید،
بهار،عیدی

هوررررررررررررررررراااااااا ...
فک کنم باید بگم:
سال نو مبارک!
عیدتون مبارک

*امروز صبح وقتی رفتم وسایل واسه هفت سین تهیه کنم کلی بهار دیدم،همه جا سبز بود،پر از نشاط و تازگی،کلی انرژی مثبت گرفتم از این حال و هوا،مخصوصا که چشم نزنم خودمو این آلرژی مسخره یهو دست از سرم برداشته...

*واااااااای شیراز خیلی بهار شده،پر از گل،پر از سبزی،پر از عطر بهار نارنج و نوای بلبل،جای همه اونایی که اینجا نیستن خالی،جای همه خیلی خالی...

*امسال موقع سال تحویل می خوام مهمون جناب خواجه شمس الدین محمد حافظ باشم و سر سفره هفت سین اون سال رو تحویل کنم،واسه همه تون کلی دعاهای خوب خوب می کنم،شما هم منو یادتون نره!

*امسال جای پدر بزرگام همین طور فریمای عزیزم خیلی خالی،حضورتون رو حس می کنم،عطر وجودتون رو نفس می کشم...

*دیدم انسیه گلی آهنگ و قالب اون بلاگ رو عوض کرده و حسابی عیدونه ش کرده منم هوس کردم اینجا رو کلی خوشحال کنم،قالب رو که نمی تونم مثل اون خوشکل کنم چون بلد نیستم،اما آهنگ بهار بازم می آد مارتیک،البته بی کلامش رو می ذارم،تا هم اینجا،هم خودم هم شما کلی خوشحال بشیم،و اگه شد یه کم برقصیم

*خدایا:سالی پر از سلامتی،موفقیت،شادی،سربلندی،عشق،مهربونی و خلاصه همه چیزای خوب رو به بنده هات عطا فرما...آمین

 

 

امشب دلم می خواست بنویسم،اما انگار تمام کاینات از خواسته ی دل من آگاه شدند و همگی دست به دست هم دادند که حالم را بگیرند،از سگ همسایه گرفته تا این موبایل بی صاحب و ماموران زحمت کش شهرداری،سگ همسایه گویا پر خوری کرده و دل درد دارد،لامصب مدام پارس می کند،این تکنولوژی و سیستم مسیج هم که دیگر حرفش نگفتنی ست،..خلاصه که امشب حالت شاعرانه و حرفای عاشقانه و شعرهای عارفانه تعطیل...

 

تب دارم انگار!

 

تب دارم انگار...اما چرا؟!
به خاطر اون؟!مسخره س...می گن واسه کسی بمیر کن که واسه ت تب کنه...من تب کردم واسه اون...وای نه،نمی خوام بمیره واسه من...نمی میرم واسه ش که تب نکنه یه وقت...می خوام گریه کنم،بلند گریه کنم...می خوام راه برم...قدم بزنم...دلم بارون می خواد،نه،یه لیوان آب سرد می خواد...نه نمی تونم آب بخورم...یه چیزی تو گلوم ایستاده...پس دلم تو رو می خواد...تو؟!...تو کی هستی؟!...تو کی هستی که من دلم تو رو می خواد؟!
اااه،چرا الکی بهونه می گیره دلم؟!
تب دارم انگار...اما چرا؟!

...

 

شاعری بود که می گفت:
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
رفته ای از دیده ولی می بینم
بیشتر با دل خود درگیرم
بیشتر خواب تو را می بینم...

واسه من کم بودی!

 

 (برای شیمای عزیزم که از نزدیک شاهد بودم چه احساسی داره)
واسه من کم بودی !
من پی بارون و رگبار و تگرگ تو ولی آروم و نم نم بودی
من پی کوه باندی که بهش تکیه بدم
تو ولی خم بودی
واسه من کم بودی

 من پی سرخ می گشتم...نه عزا
تو ولی بیرق ماتم بودی
پی لبخند می گشتم...افسوس
تو خود غم بودی
واسه من کم بودی

من پی حادثه بودم
پی دیوونگی و عشق و جنون
من پی فاجعه و رسوایی
پی کبریت و خطر
تو ولی...

واسه من کم بودی
کند و نم نم بودی
تو خود غم بودی
واسه من کم بودی!
(شاهکار بینش پژوه)

غزاله

 

 

بی کسی!

 

پیش از این تکیه گاهی بود واسه روزهای دل تنگی و شبهای تنهایی،واسه لحظه های که شکستی و زانواهات رمق ندارن
پیش از این شونه یی بود واسه روزهای ابری و شبهای بی خوابی،واسه لحظه هایی که پاک شدی از صفحه روزگار...
پیش از این کسی بود واسه روزهای بی حوصلگی و شبهای بی قراری،واسه لحظه هایی که دلت لک زده واسه شنیدن اسمت...
اما حالا هیچ کس نیست
امروز دل تنگ بودم،آسمون چشمام ابری بود و بی حوصلگی وجودمو پر کرده بود
امشب تنهام،بی خوابم و بی قرار
شکستم و رمقی نمونده تو تنم
پاک شدم و می خوام برگردم
می خوام یکی صدام کنه...
اما دیگه هیچ کس نیست...

هیچگاه...

 

هیچگاه اینقدر تهی نبودم از بودنت
نخستین باری ست که چشمانم را گشوده ام
آتش درونیم خاموش گشته
و دیگر بیهوده انتظاری نیست تا بسوزاند گونه هایم را،
...
هیچگاه اینقدر لبریز نبودم از بودنم...


 

تو خیال کردی...

 

تو خیال کردی بری
دلم برات تنگ می شه
نمی دونستی دلم
به سختی سنگ می شه
فکر نکردی می تونم
تو رو فراموش کنم
مثل بادی بوزم
شعله ت رو خاموش کنم...

شیما
(که دوست داره امشب دروغ بگه...)