سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

از این شبهایی که ...

 
 از این شبهایی که یک دفعه مهم ترین کار جهان مرتب کردن اتاق آدم می شود.

 از این شبهایی که آدم بدون اینکه بفهمد چهار ساعت تمام اتاق را متر می کند
 و آخرش تازه فقط یک کمی بهتر می شود.

 از این کتابخانه هایی که کتابهایش را
 در عرض چند سال
 افقی و عمودی و بی نظم و بی ترتیب همینجوری روی هم چپانده ای
 و حالا تصمیم می گیری در یک شب همه را بیرون بریزی و مرتب بچینی.

 از این تقویمهای قدیمی که سالهای سال گم شده بود
 و حاضر بودی قسم بخوری در اثباب کشی قبلی جا مانده است
 و یک دفعه آن وسطها سر و مر و گنده پیدا می شود.

 از آن یادداشت ها که وقتی آنها را می نوشتی ارزش لعنت خدا را هم نداشته اند،
 و از آن زمانها که حاضری هر کاری بکنی تا دوباره آنها را تجربه می کردی.

 فقط وسط تمام کتابها و آشغالها چهارزانو می نشینی،
 انگار اینجوری زمان هم می ایستد،
 و فقط می خوانی و می خوانی و می خوانی.

 عجب ابله عظیمی بوده است این منی که شش سال جوانتر بوده است!
 حالا دیگر معلوم نیست
 من جلو رفته ام،
 عقب رفته ام ٬
 یا اصلا همانجا در بیست سالگی میخکوب شده ام...


 سه شنبه چهارم فروردین ماه یکهزار و سیصد و هفتاد و هفت :
 - خیلی فرق می کنه آدم عاشق کسی باشه یا عاشقِ عاشق شدن.
 اولی برای آدم خطرناکه، دومی دنیا رو نابود می کنه.
 من دنیا رو نابود کردم؟...

 سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت ماه یکهزار و سیصد و هفتاد و هفت :
 - لعنتی چقدر زود می گذره، تازه با تو که هستم زودتر می گذره...


 شنبه دوم خرداد ماه یکهزار و سیصد و هفتاد و هفت :
 - فرق من با خودم اینه که یکی مون می خواد آدم بشه،
 دومی می خواد هر غلطی دلش می خواد بکنه.
 اولی می خواد آدم خوبی باشه، پس احتمالا کوتاه میاد.

 سه شنبه ششم بهمن ماه یکهزار و سیصد و هفتاد و هفت :
 - ما با هم می ریم خارج‌،‌ حالا ببین کی گفتم!

 شنبه اول اسفندماه یکهزار و سیصد و هفتاد و هفت :
 -خدایا، چرا مرا آفریدی؟ چرا؟
 خدایا، مگه نمی دونستی من به هیچ دردی نمی خورم؟
 مگه نمی دیدی که من به هیچ جا نمی رسم؟
 حتما می دونستی. 
 آخه اگه می دونستی پس چرا از اول من رو تو جهنم نیافریدی؟ ...ها؟
 یا شاید هم آفریدی؟!

 .....

 و هزار هزار جملهء عاشقانه برای تو،‌
 فقط نمی دانم ...
 محض رضای خدا یک جملهء عاشقانهء فارسی در این تقویم نوشته  نشده است!
 انگار اصلا به فارسی نمی توان نوشت : « دوستت دارم. »

 انسیه
 (از بین نوشته های قدیمی ...
 ثبت شده در لحظاتی که کار بهتری نداشتم !)

نظرات 1 + ارسال نظر
پسرک تنها از طرف خودم سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:05 ق.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

کوچولو که بودی اینقدر خوشگل می نوشتی.
فکرشو بکن الان چقدر خوشگل می نویسی!

فکر کنم کوچولو بودم بهتر می نوشتم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد