سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سایه

 

*سال ۸۵ بالاخره عیدی بهم داد،یه سرماخوردگی جانانه که علت اصلیش کابوسهای شبانه هست،نیمه های شب عرق کرده و تب دار از خواب پریدم،لحاف کنار زدم و دوباره خوابم برد،دفعه بعد که بیدار شدم تمام تنم داشت می لرزید،سردم بود و گلوم به شدت درد می کرد،الانم که این درد به گوشم هم سرایت کرده،لوله های بینی م هم ترکیده و چکه می کنه در بعضی از نواحی هم دچار گرفتگی شده...

*قبل از عید واسه تعطیلات کلی برنامه ریخته بودم که وقتم به بطالت نگذره،تمام لحظات این پنج روز یا خواب بودم،یا در حال تظاهر به عشق و دلتنگی به آدمهایی که هیچ احساسی نسبت بهشون ندارم،...

*یه قانون در ارتباط دوستهای امروزه:
یا سوار می شی یا سواری می دی
به زبان عامیانه:
یا خر می کنی یا خر می شی

*وقتی ازش فرار می کنم دنبالم می آد،وقتی دنبالش می رم ازم فرار می کنه،یاد بچگیم می افتم،وقتایی که دنبال سایه م می افتادم و بهش نمی رسیدم وقتایی که دنبالم می افتاد و بهم نمی رسید...

معجزه


دیشب یه تصادف وحشتناک در فاصله چند قدمی من اتفاق افتاد،اینقدر شکه شده بودم که حتی نمی تونستم جیغ بزنم،فکر می کنم اگه مثل بقیه جیغ بزنم می تونم انرژی منفی که از ترس در بدنم به وجود می آد رو با جیغ زدن تخلیه کنم اما مشکل اینجاست که نمی تونم،...
این تصادف باعث شد بعد از سه سال لحظه اون تصادف لعنتی یادم بیاد،اون موقع هم نتونستم جیغ بزنم،از دیشب صدای جیغش لحظه آخر گوشمو پر کرده،دیشب تا صبح مثل آدمی بودم که دچار برق گرفتگی شده می لرزیدم،وقتی هم که چشمام گرم می شد کابوس می دیدم،هنوزم حالم خوب نیست،...دو نفر سرنشین داشت که هر دو نفر زنده بیرون اومدن،من به این می گم معجزه،هیچ کس نمی تونست تشخیص بده که ماشین چی بوده،هر کس می اومد اولین سوالی می کرد این بود که ماشین چی بوده،سوال بعدی این بود که چند نفر مردن؟!
خدا رو شکر می کنم که من پشت رل نبودم،وگرنه مطمئنم واسه ما هم اتفاق بدی می افتاد،صحنه ایی که ماشینِ تیکه تیکه می شد و تیکه هاش سمت ما پرتاب می شد مدام برام تکرار می شه،صدای جیغش مدام برام تکرار می شه خیلی وحشتناک بود،خیلی،شاید فقط تلقین باعث بشه حالم خوب شه،برام دعا کنید...

 

دوم فرودین...

 

*دوم فرودین
به نظر روز مهمی میاد،اما نمی دونم چرا؟!
شاید کسی که قرار یه روزی با اسب سفید بیاد دنبالم تولدش امروز باشه،یا مثلا تو این تاریخ بیاد دنبالم،یا ...
هر چی هست مهمه،اینو از دیشب ساعت ۱:۴۳ فهمیدم...

*اون شب وقتی شماره تو دیدم دستام لرزید،یخ کردم،با اینکه دیگه برام وجود نداری،مردد بودم جواب بدم یا نه،تصمیمو گرفتم،جواب دادم،پیش خودم فکر کردم مقابله به مثل شاید بی ادبی باشه،اینو به خاطر داشته باش که ادب حکم کرد نه احساسات از هم گسیخته و داغون من...

*امشب کلی مهمون داریم،اکثرشون آدمایی هستن که آخرین بار تو مجلس ختم پدربزرگم دیدمشون،تقریبا ۵ ماه پیش،اگه پدر بزرگم فوت نمی کرد امشب بعد از یک سال می دیدمشون...

*تا یادم نرفته بگم،امسال موقع سال تحویل گریه نکردم،بغض داشتم نه اینکه نداشتم اما گریه نکردم،چون کنارم بود،آره پیشم بود همونی که سه ساله نبودش وجودمو به آتیش می کشه،هنوزم هست،قول داده تا آخر عید پیشم باشه،...

*مدتی بود این موبایل و مسیج برام زجر آور شده بود،واسه همین مدام صداشو خفه می کردم،حوصله جواب دادن به هیچ کس رو نداشتم،چند روز تمایلم واسه مسیج بازی زیاد شده،اما سیستم مسیجم دیوونه شده و قادر به فرستادن یا حتی دریافت مسیج نیستم...

*امروز صبح فهمیدم خودخواه ترن آدم روی زمینم،خودخواهی یه مریضی مهلکِ و من قصد دارم درمانش کنم اما نمی دونم چطوری؟!


 

جعبه جادویی

 

*اولین روز سال جدیدم گذشت
همش خونه بودم و بعد از چند سال امروز دو سه ساعتی رو پای تلوزیون گذروندم،انگار این جعبه جادویی خیلی هم بد نیست،مخصوصا طپش و علیرضا امیرقاسمی،امروز برنامه هاش حرف نداشت،...

*دیشب حافظیه جای همه دوستان خالی بود،اینقدر شلوغ بود که نتونستم برم جلو فاتحه بدم،با اون همه ازدحام و شلوغی هنوز آرامشش رو حفظ کرده بود،موقع سال تحول هم که همه با هم کلی جیغ و داد و سوت و دست زدند،در کل عالی بود...

*فقط دیشب حافظ سرش خیلی شلوغ بود درست جواب نمی داد،وقتی در مورد امسال ازش پرسیدم گفت:
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس                       که چنان زو شده ام بی سرو سامات که مپرس
حالا این یعنی چی به قول دبیر ادبیات سال سوم:االله و اعلم

*بد از سال تحویل سه چهار تا از دوستام زنگ زدن که شادی منو چند برابر کردن،شدت هیجانم اینقد بالا زده بود که رو پای خودم بند نبودم همش اینور و اونور می پردیم و جیغ جیغ می کردم،اما یکی از دوستام زنگ نزد هنوزم ازش دلخورم،حیف اون عیدی،حیف اون سی دی،...دیگه باهات قهرم،قهرِ قهر،دیگه هم آشتی نمی کنم،...حالا اگه منت بکشی شاید

*الان می خوام برم خاله جونم،همه اهل خونه منتظر من هستن می رم تا بعد...

*عید اومده،هوررراااااا


سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بـــادت انـــــــدر شهــــــریــاری بـــرقــــــرار و بـــر دوام
ســــــال خـرم،فـــــــال نیکــو،مـال وافر،حـــال خــوش
اصـــــــل ثابت،نســل باقــی،تخــت عـالی،بـخت دام

*عید اومده،هورراااااااااااااا،
سال جدید،
بهار،عیدی

هوررررررررررررررررراااااااا ...
فک کنم باید بگم:
سال نو مبارک!
عیدتون مبارک

*امروز صبح وقتی رفتم وسایل واسه هفت سین تهیه کنم کلی بهار دیدم،همه جا سبز بود،پر از نشاط و تازگی،کلی انرژی مثبت گرفتم از این حال و هوا،مخصوصا که چشم نزنم خودمو این آلرژی مسخره یهو دست از سرم برداشته...

*واااااااای شیراز خیلی بهار شده،پر از گل،پر از سبزی،پر از عطر بهار نارنج و نوای بلبل،جای همه اونایی که اینجا نیستن خالی،جای همه خیلی خالی...

*امسال موقع سال تحویل می خوام مهمون جناب خواجه شمس الدین محمد حافظ باشم و سر سفره هفت سین اون سال رو تحویل کنم،واسه همه تون کلی دعاهای خوب خوب می کنم،شما هم منو یادتون نره!

*امسال جای پدر بزرگام همین طور فریمای عزیزم خیلی خالی،حضورتون رو حس می کنم،عطر وجودتون رو نفس می کشم...

*دیدم انسیه گلی آهنگ و قالب اون بلاگ رو عوض کرده و حسابی عیدونه ش کرده منم هوس کردم اینجا رو کلی خوشحال کنم،قالب رو که نمی تونم مثل اون خوشکل کنم چون بلد نیستم،اما آهنگ بهار بازم می آد مارتیک،البته بی کلامش رو می ذارم،تا هم اینجا،هم خودم هم شما کلی خوشحال بشیم،و اگه شد یه کم برقصیم

*خدایا:سالی پر از سلامتی،موفقیت،شادی،سربلندی،عشق،مهربونی و خلاصه همه چیزای خوب رو به بنده هات عطا فرما...آمین

 

 

امشب دلم می خواست بنویسم،اما انگار تمام کاینات از خواسته ی دل من آگاه شدند و همگی دست به دست هم دادند که حالم را بگیرند،از سگ همسایه گرفته تا این موبایل بی صاحب و ماموران زحمت کش شهرداری،سگ همسایه گویا پر خوری کرده و دل درد دارد،لامصب مدام پارس می کند،این تکنولوژی و سیستم مسیج هم که دیگر حرفش نگفتنی ست،..خلاصه که امشب حالت شاعرانه و حرفای عاشقانه و شعرهای عارفانه تعطیل...

 

تب دارم انگار!

 

تب دارم انگار...اما چرا؟!
به خاطر اون؟!مسخره س...می گن واسه کسی بمیر کن که واسه ت تب کنه...من تب کردم واسه اون...وای نه،نمی خوام بمیره واسه من...نمی میرم واسه ش که تب نکنه یه وقت...می خوام گریه کنم،بلند گریه کنم...می خوام راه برم...قدم بزنم...دلم بارون می خواد،نه،یه لیوان آب سرد می خواد...نه نمی تونم آب بخورم...یه چیزی تو گلوم ایستاده...پس دلم تو رو می خواد...تو؟!...تو کی هستی؟!...تو کی هستی که من دلم تو رو می خواد؟!
اااه،چرا الکی بهونه می گیره دلم؟!
تب دارم انگار...اما چرا؟!

...

 

شاعری بود که می گفت:
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
رفته ای از دیده ولی می بینم
بیشتر با دل خود درگیرم
بیشتر خواب تو را می بینم...