سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

*بهانه...!

گاهی وقتا بهونه های کوچیک
دلخوری های بزرگ به وجود میارن
...
تموم شد!
به همین راحتی...

*بازی

×چند سال پیش واسه شوخی و مسخره بازی من و دو تا از دوستام پشت تلفن خودمونو جای یکی دیگه زدیم،این شوخی اینقدر جدی شد و واسه اون آدم دردسر درست کرد که من هیچ وقت خودمو نمی بخشم...
×اول دبیرستان که بودم تریبون کلاس ما خراب بود منم یه روز پایه صندلی رو گذاشتم تو شکستگی دبیرمون وقتی نشست صندلیش برگشت و کف کلاس پهن شد و بچه ها سه ساعت بهش خندیدند...
×دو بار عاشق شدم!!!
×یکی از رازهای زندگیمو سه روز پیش واسه کسی که دوستش داشتم فاش کردم و بعد هم نابودش کردم
×دو هفته پیش دلِ یه آدمو بدجوری شکوندم،با اینکه ناخواسته بود اما هنوز عذاب وجدان دارم

پ.ن:
 با اجازه فریناز جون منم قسمت دوم بازی رو بی خیال می شم

*The mobile set is off...

دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است!
مشترک مورد نظر کجایی که الان از تنهایی و دلتنگی دق می کنم...

*دلتنگی!!

هنوز یک ساعت نشده که رفته،
اما بیشتر از یکسال دلتنگم!!!!!

*ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...

و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمنک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم ...

پ.ن:
۱-شعر بالا یادی از فروغ فرخزاد عزیز به مناسبت اول دی ماه!!!!
۲-ترم یک تازه دیروز واسه من رسما تموم شد،قبول شدم...

*آدمک...!

گلوم درد می کنه
سرم گیج می ره
بغض دارم
یه بغض گنده
می خوام گریه کنم
نمی تونم...
دلم گرفته
دلم خیلی گرفته
دلخورم،
اون نباید اینکار . با من می کرد
یعنی اصلا حق نداشت
حق نداشت با من بازی کنه
چه خوبه وقتی عین بچه گریه می کنم و اشکامو با آستینم پاک می کنم
کاش هنوزم بچه بودم
اون موقع ها دل خوشیم یه عروسک بود که از بس همه جا با خودم برده بودمش کثیف و کهنه شده بود
کهنه بود ولی برام یه دنیا آرامش داشت
وقتی کنارم بود از هیچی نمی ترسیدم
حتی از تاریکی
تا وقتی بود تنها نبودم
وقتی گمش کردم واسه اولین بار تنهایی رو با همه وجودم حس کردم
وقتی گمش کردم یه شب مثل امشب تا صبح بیدار موندم و از ترس و تنهایی گریه کردم و لرزیم
بعدش وقتی بزرگتر شدم وسعت تنهایی هام از همه زندگیم بزرگتر شد
بعدترش تصمیم گرفتم یه عروسک بخرم که تنهاییم رو پر کنه
بهم خندیدن و گفتن تو دیگه بزرگ شدی
جای عروسک ، آدمک آوردم تو زندگیم
کاش بزرگ نمی شدم
بچگی و یه عروسک کهنه و یه عالمه آرامش
بزرگی و یه آدمک با یه عالمه استرس ...
عروسک کهنه بلد نبود دل بشکنه
کاری که اون فکر می کرد وظیفه شه...
دلم گرفته
دلم خیلی گرفته
گمش کردم
یعنی خودشو گم کرده
می ترسم
از تنهایی ، از تاریکی
گریه می کنم ،
بی فایده س
کاش زودتر صبح بشه.....

پ.ن:

۱-مطلب بالا فقط واسه همدردی با یه دوست بود...

۲- چند ساعت دیگه نتیجه امتحانم رو می زنن تو سایت ، برام دعا کنید

 

*پرستش

ازت بت نساختم
اما می پرستمت!
چون بهم زندگی می دی
چون با وجود تو دیگه حس نمی کنم تنهام...

*تن...هام

خیلی تنهام...
همین!