سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

*دلتنگی

از این روزهایی که بی تو بودن را به یادم می آورد بیـــــــــــــزارم... 

 

شش سال گذشت!

*ســـــــــــــــــــلام

*خوندن نوشته های قدیمی یه حسی در من به وجود آورد که دوباره جرئت کردم خودکار دستم بگیرم و یه کاغذ سفید جلوم بذارم؛بالاخره ترسم رو کنار گذاشتم و گفتم من می تونم! 

 

*همیشه وقتی به خاطر کسی از خواسته خودم می گذشتم یا به عبارتی فداکاری می کردم حس خوبی در من به وجود می اومد اما دیشب وقتی پا رو خواسته م گذاشتم به خاطر دیگران بغض کردم،حتی یواشکی یه کم گریه کردم ، از دیشب دارم فکر می کنم آیا من عوض شدم یا خواسته هام ؟!شایدم هر دو... 

 

*چند روز پیش داشتم جلو آینه موهام رو شونه می کردم دیدم تارهای سفیدش بیشتر شده به خواهرم گفتم: دارم پیر می شما!!! اونم گفت: دلت جوون باشه سفیدی مو که دلیل پیری نیست!؟روم نشد بهش بگم:موهای سفیدمو می شمارم که دلمو توجیه کنم... 

 

*عید امروز و چند روز دیگه مبـــــــــــارک!

*دلتنگی!

دلم تنگ شده واسه همه شبهایی که سحر شد و من تنها سکوت کردم و غرق آ رامش شدم...
ای جوانی کجایی؟!
یادت به خیر...
گاهی نوای یه موسیقی منو به جایی می بره که نباید ببره
سوغاتش قطره یی اشک و لبخندی تلخ و صدای زهرآلودی که می گه:خیلی عوض شدی ، دیگه خودت نیستی!

*سوژه

این جریان سهمیه بندی بنزین هم سوژه خوبی شده ها،از دیروز صبح هر کس رد می شه یه چیزی می گه و می ره،حسابی مردم سرگرم شدن،
تنها مزیتش اینه که خیابونای تهران از همیشه خلوت ترِ
صبح که می اومدم سر کار اولین باری بود که پشت چراغ معطل نشدم و ده دقیقه یی رسیدم!!!
از اینکه دیگه خونه نیستم و همه روز در خواب به سر نمی برم خوشحالم،تازه حس می کنم زنده م وقتی بعد از ظهر خسته می رسم خونه...

*نمره ناپلئونی!

*خیلی وقته که نتیجه امتحانم اومده ،اما عدم دسترسی به اینترنت نذاشته چیزی بنویسم،
شایدم دلیلش نارضایتی از نتیجه باشه که مدتی کسلم کرده بود!
بااین نمره یی که آوردم می تونم ویزا بگیرم،اما راضی نیستم،فقط قبول شدن با نمره ناپلئونی راضیم نمیکنه...
فکر میکنم حقم این نبود!
مخصوصا که روز اول هم اسمم جز اسامی قبول شده ها نبود و با پیگیری استاد مهربونم معلوم شد که به زور قبول شدم!
یه جورایی پشیمونم کاش معلمم اینقدر مهربون نبود و دنبال کارم نمی رفت...

*چند روزی می شه که شیرازم،طبیعت بهاری،اما هوا تابستونی!روزا اینقد گرمِ که احساس خفگی میکنم...شیراز رو خیلی دوست دارم اما هیچ جا خونه آدم نمی شه،دلم خیلی تنگ شده هم واسه خونه هم واسه...

*پنج روز دیگه!

فقط پنج روز دیگه فرصت دارم که درس بخونم،پنج روز دیگه باید نتیجه یکسال تلاش رو امتحان بدم،این موضوع که این تقریبا آخرین فرصت منِ استرسم رو صد برابر می کنه و گاهی حتی باعث می شه تمام چیزهایی رو که بلدم در یک لحظه فراموش کنم و خلاصه حسابی هنگ کنم،معلمم خیلی امیدوار و معتقده که من حتی می تونم جز سه نفر اول باشم!
اما من فقط کلی نذر و نیاز کردم از خدا خواستم کمکم کنه نمره قبولی بیارم...
ششم اردیبهشت نتیجه امتحانم معلوم می شه!
برام خیلی دعا کنید!!!!

*یازدهم!

دو روز دیگه چهار سال می شه که ندیدمت!
کاش می تونستم زمان زو به عقب برگردونم بعد یازده فروردین پاک کنم،جوری که دیگه هیچ سالی فروردین یازدهم نداشته باشه،جوری که تا هستم باشی،جوری که واسه دلتنگی هام پایانی بشه ساخت،...دلم برات خیلی تنگ شده!
کاش بفهمی خیلی چقدره!؟

*تولد اینجا!!!

دیروز تولد وبلاگم بوده،دو ساله شد!!!
نبودم !
چون تلفن ندارم،
چون اینترنت نداشتم،
چون کامپیوترم خرابه،
چون اصلا گرفتار نیستم اما ادای آدم busy ها رو در می آرم،
چون...!
تولدش مبارک!!!