سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

عشق و دیوانگی


در روزگاران قدیم تمام احساسها در کنار هم زندگی میکردند .

یک روز احساسها تصمیم گرفتند قایم باشک بازی کنند.قرعه به نام دیوانگی افتاد و او چشم گذاشت تا بقیه احساسها قایم شوند.

هر کدام از احساسها به سویی رفتند و پنهان شدند.لطافت به شاخه ماه آویخت...زیبایی در پشت گیسوان دختری پنهان شد و حسد به درون ظرف زباله ای خزید....

در این میان تنها عشق بود که هنوز قایم نشده بود و از کنجی به کناری و از کناری به گوشه ای میرفت و نمیتوانست جایی برای پنهان شدن بیابد(و البته این عجیب نیست چون همه میدانیم پنهان کردن عشق بسیار سخت است)در هر حال عشق سر انجام به میان بوته گل سرخی جست و خود را مخفی ساخت.

در همین زمان شمارش دیوانگی هم به پایان رسید و او سر از دیوار بر داشت و شروع به جستجو کرد.دیوانگی پیش از همه تنبلی را یافت چون پشت همان دیوار ایستاده بود.بعد از او زیبایی و سپس تک تک احساسها پیدا شدند.

اما دیوانگی هر چه گشت نتوانست عشق را بیاید او داشت از پیدا کردن عشق نا امید میشد که حسد در حالی که چوبی را به دست او میداد گفت:عشق میان این بوته گل سرخ است من خودم او را دیدم که به این میان پرید حالا اینقدر با این چوب به گلها ضربه بزن تا عشق بیرون بیابد.

دیوانگی هم که از اول عقل درست و حسابی نداشت همان کرد که حسد گفته بود و تا بقیه احساسها به خود بیایند دیگر کار از کار گذشته بود و عشق با سر و صورت زخمی و دو چشم غرق به خون از میان بوته گل سرخ بیرون آمد.

دیوانگی وقتی چشمش به عشق افتاد تازه فهمید که چه کرده و شروع به زاری نمود و گفت:آه عشق عزیز من چه کردم.........چگونه میتوانم چشمان تو را مداوا کنم؟

عشق پاسخ داد:چشمان من نابینا شده اند و هیچ کس نمیتواند آنها را مداوا کند تنها کاری که تو میتوانی انجام دهی این است که بعد از این همیشه همراه من باشی و مرا یاری دهی...آیا این را می پذیری؟

و دیوانگی برای جبران اشتباه خود پذیرفت

و این گونه بود که عشق کور شد و دیوانگی جزئی از او گشت.



*نوشته ی غزاله یی که سعی میکنه کور نشه

(البته قبلها جایی خونده بودمش خودم دوباره باز نویسیش کردم)


 

نظرات 3 + ارسال نظر
سکوت سرد جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:27 ب.ظ http://sokootesard.persianblog.com

قطره

قطره

مُردن

و شب جمع را به سحر آوردن

روشنانه زیستن



خاموشانه مردن

مُردن

با لبخند

و پایان بخشیدن

به دود تردیدی تاریخی :

بودن

یا

نبودن

.....................................................

رهایی ات ...

هیشکی جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:46 ب.ظ http://sedaye-pare-tanhai.blogsky.com/

سلام.
عاشق خدا بودن یه حالی داره ها.
نوشته قشنگ بود.ممنون.
وبلاگ جالبی داری.
باز هم سر میزنم.
دفعه دیگه که اومدم می خوام با حالتر باشه.
موفق باشی.
به من هم سر بزن.

پسرک تنها جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ب.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

مرسی
بعد از مدتها که اوندی یه مطلب خیلی خوشگل گذاشتی
دستت طلا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد