سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه



صحنه ی اول :

(روز- خارجی - جاده ی جنگلی سرسبز)

آقتاب تازه طلوع کرده.

خسته از یه رانندگی طولانی ...
توی یه جاده ی جنگلی پر از دار و درخت ،‌ ماشین و پارک می کنه.
هوا تمیز و خنک ِ...
دور و برش تا چشم کار میکنه جنگل ِ و کوههایی که پوشیده شدن از درخت...
برای پیدا کردن ِ همچین جایی تمام شب رو رانندگی کرده بود!


صحنه ی دوم :
(روز - داخلی - توی ماشین )

دوربین عکاسیشو از روی صندلی عقب ماشین بر می داره ...
از ماشین پیاده میشه و کارش ُ شروع می کنه
دنبال یه منظره ی ناب میگرده...
یه منظره که ارزش عکس گرفتن ُ داشته باشه
از هر چیزی که به نظرش جالبه عکس می گیره...
از کوه...
از درختهای بلند و سر به فلک کشیده...
از دره های سر سبز دور و برش...


صحنه ی سوم :

(خارجی - غروب- همون جاده ی جنگلی)

خورشید کم کم داره غروب می کنه...
هنوز نتونسته اون منظره ای که دنبالش بود رو پیدا کنه
چیزی به تاریک شدن هوا نمونده...
باید بره...
دوربین ُ با بی حوصلگی می ندازه روی صندلی عقب ماشین...
خسته و نا امید ماشین و روشن میکنه و به راه می افته...
غافل از اینکه...
بهترین منظره تصویر کل جاده بود که همون اول صبح ،‌ توی انحنای یه قطره ی شبنم منعکس
شده بود!

انسیه
 

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:09 ق.ظ

انسیه جون مرسی که می نویسی .... ترسیدم شاید اول راه تنهام بذاری...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد