سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

خودپرستی...

 

دیروز عصر واسه فرار از بیکاری از خونه بیرون زدم
خیلی بدهدف تو خیابونا قدم زدم
و پشت ویترین مغازه ها ایستادم بدون اینکه حتی بفهمم این چه مغازه یی و من به چی اینهمه خیره شدم
اما پشت یکی از ویترین ها یهو هواسم اومد سرجاش
پر بود از قلب و عروسکای قلب دار و عشق و از این حرفا
وقتی اینا رو دیدم یادم اومد که چند روز دیگه روز عشقِ
اما از اونجایی که از صبح بیشتر از ده بار پرسیدم امروز چه روزیِ؟
بازم فراموش کردم نتونستم دقیقا بفهمم چند روز دیگه مونده؟!
بعد یهو هوس عشق و عاشقی زد به سرم
هر چی فکر کردم تو این روز به کی می تونم کادو بدم و تبریک بگم به نتیجه یی نرسیدم
یادم افتاد به خودم
به اینکه چقدر می تونم عاشق خودم باشم
رفتم توی مغازه و واسه خودم هدیه خریدم
به فروشنده گفتم واسم بپیچده ش
حالا بی صبرانه منتظر ولنتاینم
و خوشحالم که می تونم خودمو سوپرایز کنم

شیما
(که به شدت عاشق خودش شده...)

دیوانگی...

 

یادمه چند وقت قبل یه فیلم دیدم که در مورد بیماران روانی بود
بعد خانم دکترِ واسه اینکه ببینه حال بیمارش خوب شده ازش چند تا سوال می کرد:
امروز چه روزیِ؟
دیروز چه روزی بود؟
فردا چه روزیِ؟
از که از خواب پاشدم جواب هیچ کدوم رو نمی دونم٬
وای ... یعنی منم؟!

شیما

من مال تو؟!!

 

چیکار می تونم بکنم وقتی یکی حس مالکیت داره نسبت به من؟
وقتی سرم داد می زنه می گه:
تو مالِ منی
فقط مال من...
چطور می تونم بهش بفهمونم که نه مال اونم نه هیچ کس دیگه؟

شیما

(که از این قانون مالکیت به شدت کلافه شده...)

ایستادگی ۲


هنوز که زیر سنگینی حرفات خم نشدم!
می بینی ایستادم؟!
هنوز شونه هام می تونن تحمل کنن
هنوز زانوهام رمق دارن
هنوز ایستادم
اما تو رفتی
خیلی ساده و بی صدا رفتی
و من هنوز منتظرم یکی منو از کابوس بیدار کنه
از وقتی رفتی یه بغض گنده سر راه گلومِ که نمی شکنه
طفلی می ترسه صداش به گوش تو برسه

تو فکر کردی خیلی بزرگتر از منی
خیلی قوی تر از منی
فقط چون چند تا آدم دوستت دارند
فقط چون زیادی بهت احترام می ذارن
اما عزیزکم اینا نشونه بزرگی نیست
کسی قدرت داره که فرار نکنه
اما تو فرار کردی
از من...
اما من هنوزم ایستادم...

شیما

 

* بذار خودت برای خودت ۲۰ باشی ...

 

این که خودت رو باور کنی خیلی قشنگه
این که قبول کنی آدمی با تمام خصوصیت های تو وجود داره و این که این آدم بتونه زندگی کنه و فریاد " من هستم " رو بلند کنه، عالیه.
این که با باورهات زندگی کنی و براشون بجنگی، بهترینه.
این که آدم خودت باشی ایده آله.
همیشه سعی کن جوری عوض بشی که ته تهش خودت باشی.
ذات آدما پاکه. پس سعی کن همون باشی.
باور داشته باش که بودن، نیازی به مشهور بودن نداره.
برای هرچیزی فکر کن، ولی نه اونقدر که به جای خودت، فکرت حرف بزنه.
نذار این قوه ی تخیلت جلوی واقعیت رو بگیره و نذار این واقعیت ها، رویاهای قشنگتُ به نابودی بکشونه.
همیشه سعی کن همونی باشی که دوست داری، نه اونی که دیگران از تو انتظار دارن.
قبول کن که برای وجود داشتن نیاز نداری دیگری باشی،
با خودت هم می تونی همونی باشی که دیگران هستن.
اصلآ بذار این جوری بگم همیشه بگو می تونم.
به هرچی و هرکی بخوام می تونم برسم.
یعنی به خودت این باور رو بده که اگه بخوای میتونی.
نترس از اینکه بهت بگن خودپسندی، اینا خودباوریه.
باور داشتن ِ اون توانایی هایی که چه بخوای و چه نخوای، داری.
اگه باختی فکر نکن تو نمیتونی، بدون یا تو یه جورایی راه رو اشتباه رفتی یا طرف مقابلت خیلی بیشتر از تو، خودش رو شناخته.
همیشه بهترین باش نه تو نگاه دیگران، بلکه برای خودت، برای اون وجودت، برای قلبت، برای احساست.
به دیگران گوش کن، اما نه اون طوری که دیگه نتونی دیگران رو مجبور کنی به خودت گوش کنن.
شاگرد اول کلاس بودن مهم نیست. بذار خودت برای خودت بیست باشی.

 انسیه

سفر

 

امشب دارم میرم مشهد
هم خیلی خوشحالم،
هم خیلی دلشوره دارم،
بعد شش سال می خوام غزاله خانومی رو ببینم
باورم نمی شه!

شیما


 

ایستادگی

بمون
هنوز که زیر سنگینی حرفات خم نشدم!
می بینی ایستادم؟!
هنوز شونه هام می تونن تحمل کنن
هنوز زانوهام رمق دارن
هنوز ایستادم
پس ضعف من و بهانه نکن و بمون...

شیما

بد و بدتر

 

چقدر بد است
وقتی او چشمانش را می بندد به روی من
وقتی گوشهایش را می گیرد برای من
وچقدر بدتر است
وقتی حتی نمی گوید:
دیگر دوستت ندارم...

شیما