-
*تولد ده سالگی اینجا
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1393 16:35
دیروز دهمین سال تولد اینجا بود ! ده سال گذشته از آن روزها شاید حالا دیگر نیایم اینجا و بنویسم شاید اینجا دیگر هیچ خواننده ای نداشته باشد اما همیشه یک جای توی خاطراتم یادم می آید که روزی اینجا من بودم ، غزاله و انسیه و گاهی می آیم می نشینم و از اول تمام نوشته ها را دوره می کنم ، با بعضی هاشان می خندم و با بعضی هاشان...
-
*دوربین مداربسته از نوع مخفیش
دوشنبه 3 آذرماه سال 1393 12:04
از صبح تنهام ، از صبح آهنگ شاد می ذارم و به حالت نشسته کمی قر میدم حالا دارم به این فکر می کنم اگه آقای پ. دوربین مداربسته مخفی داشته باشه چقدر موجبات شادیش رو فراهم کردم الکی ! آخه چند وقت پیش از مدیرعامل یه شرکت شنیدم دوربین مداربسته مخفی داشته و یکی از کارمنداش که از قضا کلید داشته روزهای تعطیل می اومده اونجا و بی...
-
*بعد از سالها ...
یکشنبه 2 آذرماه سال 1393 09:45
بعد از سالها یهو دلم خواست یه چیزی اینجا بنویسم ! اینجا برای من پر خاطره ست ، پر از شور و شوق جوونی ، پر از یاد دوستایی که امروز یا دیگه ازشون خبر ندارم ، یا خیلی کم باهاشون در ارتباطم ... از دوستایی که ازشون خبر ندارم دلم از همه بیشتر برای انسیه تنگ شده و هنوز به این فکر می کنم چه اتفاقی باعث اینهمه سال بی خبری شد...
-
*بهانه
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 19:24
-
*خستگی
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 16:41
*خسته ام از تکرار این روزهای تکراری این روزهای سرد این روزهای خالی از عشق امید زندگی خسته ام از تنهایی از این همه سکوت...
-
*گره
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 03:59
وقتی گره های زندگیم اینقدر کور شدن که با دست و دندون باز نمی شن چطور می تونم هنوز امیدوار باشم؟؟؟ !
-
*کینه
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 18:39
*آدما همیشه همدیگر رو واسه یه چیزی میخوان بعضی ها واسه اثبات بودن بعضی ها واسه تنها نموندن بعضی ها هم واسه... *تو دل اونو شکوندی اونم دل تو رو یک - یک مساوی اما بازنده! *اون روز وقتی بعد از مدتها دیدمت میخواسم فراموش کنم که کی بودی و چیکار کردی!؟ اما وقتی دیدم هنوز اون صورت آرایش کرده ت دنبال شکار مردهاست به این نتیجه...
-
*تولد مامانی
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 22:39
¤امروز تولد مامانم بود و من و ساناز طبق معمول همیشه تونستیم غافل گیرش کنیم تولدش مبارک!
-
*دلتنگی
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 23:37
از این روزهایی که بی تو بودن را به یادم می آورد بیـــــــــــــزارم... شش سال گذشت!
-
*ســـــــــــــــــــلام
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 15:44
*خوندن نوشته های قدیمی یه حسی در من به وجود آورد که دوباره جرئت کردم خودکار دستم بگیرم و یه کاغذ سفید جلوم بذارم؛بالاخره ترسم رو کنار گذاشتم و گفتم من می تونم! *همیشه وقتی به خاطر کسی از خواسته خودم می گذشتم یا به عبارتی فداکاری می کردم حس خوبی در من به وجود می اومد اما دیشب وقتی پا رو خواسته م گذاشتم به خاطر دیگران...
-
*دلتنگی!
پنجشنبه 14 تیرماه سال 1386 00:08
دلم تنگ شده واسه همه شبهایی که سحر شد و من تنها سکوت کردم و غرق آ رامش شدم... ای جوانی کجایی؟! یادت به خیر... گاهی نوای یه موسیقی منو به جایی می بره که نباید ببره سوغاتش قطره یی اشک و لبخندی تلخ و صدای زهرآلودی که می گه:خیلی عوض شدی ، دیگه خودت نیستی!
-
*سوژه
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 11:24
این جریان سهمیه بندی بنزین هم سوژه خوبی شده ها،از دیروز صبح هر کس رد می شه یه چیزی می گه و می ره،حسابی مردم سرگرم شدن، تنها مزیتش اینه که خیابونای تهران از همیشه خلوت ترِ صبح که می اومدم سر کار اولین باری بود که پشت چراغ معطل نشدم و ده دقیقه یی رسیدم!!! از اینکه دیگه خونه نیستم و همه روز در خواب به سر نمی برم...
-
*نمره ناپلئونی!
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 17:14
*خیلی وقته که نتیجه امتحانم اومده ،اما عدم دسترسی به اینترنت نذاشته چیزی بنویسم، شایدم دلیلش نارضایتی از نتیجه باشه که مدتی کسلم کرده بود! بااین نمره یی که آوردم می تونم ویزا بگیرم،اما راضی نیستم،فقط قبول شدن با نمره ناپلئونی راضیم نمیکنه... فکر میکنم حقم این نبود! مخصوصا که روز اول هم اسمم جز اسامی قبول شده ها نبود و...
-
*پنج روز دیگه!
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1386 23:33
فقط پنج روز دیگه فرصت دارم که درس بخونم،پنج روز دیگه باید نتیجه یکسال تلاش رو امتحان بدم،این موضوع که این تقریبا آخرین فرصت منِ استرسم رو صد برابر می کنه و گاهی حتی باعث می شه تمام چیزهایی رو که بلدم در یک لحظه فراموش کنم و خلاصه حسابی هنگ کنم،معلمم خیلی امیدوار و معتقده که من حتی می تونم جز سه نفر اول باشم! اما من...
-
*یازدهم!
پنجشنبه 9 فروردینماه سال 1386 02:13
دو روز دیگه چهار سال می شه که ندیدمت! کاش می تونستم زمان زو به عقب برگردونم بعد یازده فروردین پاک کنم،جوری که دیگه هیچ سالی فروردین یازدهم نداشته باشه،جوری که تا هستم باشی،جوری که واسه دلتنگی هام پایانی بشه ساخت،...دلم برات خیلی تنگ شده! کاش بفهمی خیلی چقدره!؟
-
*تولد اینجا!!!
شنبه 5 اسفندماه سال 1385 20:22
دیروز تولد وبلاگم بوده،دو ساله شد!!! نبودم ! چون تلفن ندارم، چون اینترنت نداشتم، چون کامپیوترم خرابه، چون اصلا گرفتار نیستم اما ادای آدم busy ها رو در می آرم، چون...! تولدش مبارک!!!
-
*بهانه...!
جمعه 8 دیماه سال 1385 19:53
گاهی وقتا بهونه های کوچیک دلخوری های بزرگ به وجود میارن ... تموم شد! به همین راحتی...
-
*بازی
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 14:48
×چند سال پیش واسه شوخی و مسخره بازی من و دو تا از دوستام پشت تلفن خودمونو جای یکی دیگه زدیم،این شوخی اینقدر جدی شد و واسه اون آدم دردسر درست کرد که من هیچ وقت خودمو نمی بخشم... ×اول دبیرستان که بودم تریبون کلاس ما خراب بود منم یه روز پایه صندلی رو گذاشتم تو شکستگی دبیرمون وقتی نشست صندلیش برگشت و کف کلاس پهن شد و بچه...
-
*The mobile set is off...
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 17:33
دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است! مشترک مورد نظر کجایی که الان از تنهایی و دلتنگی دق می کنم...
-
*دلتنگی!!
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 02:52
هنوز یک ساعت نشده که رفته، اما بیشتر از یکسال دلتنگم!!!!!
-
*ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...
جمعه 1 دیماه سال 1385 14:46
و این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمنک آسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت چهار بار نواخت امروز روز اول دیماه است من راز فصل ها را میدانم و حرف لحظه ها را میفهمم ... پ.ن: ۱-شعر بالا یادی از فروغ فرخزاد عزیز به مناسبت اول دی...
-
*آدمک...!
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 04:37
گلوم درد می کنه سرم گیج می ره بغض دارم یه بغض گنده می خوام گریه کنم نمی تونم... دلم گرفته دلم خیلی گرفته دلخورم، اون نباید اینکار . با من می کرد یعنی اصلا حق نداشت حق نداشت با من بازی کنه چه خوبه وقتی عین بچه گریه می کنم و اشکامو با آستینم پاک می کنم کاش هنوزم بچه بودم اون موقع ها دل خوشیم یه عروسک بود که از بس همه جا...
-
*پرستش
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 02:56
ازت بت نساختم اما می پرستمت! چون بهم زندگی می دی چون با وجود تو دیگه حس نمی کنم تنهام...
-
*تن...هام
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 22:29
خیلی تنهام... همین!
-
*گره
یکشنبه 12 آذرماه سال 1385 15:09
تنها دوازده روز مونده به امتحان یه عالمه درس نخونده دارم و کلی مطلب که که ازشون سر در نمی آرم، در حالی شرایط روحی و جسمی جالبی هم ندارم به شدت سرماخوردم،که بعد از گذشت یک هفته بهتر که نمی شم هیچ بدترم می شم... وضعیت روحی هم که افتضاحِ دو تا آدم یه سنگ می ندازن تو چاه(البته از نظر سه عاقلِ فهیم!) سه عاقلِ فهیم می آن...
-
*هر چه پیش آید ...؟
جمعه 3 آذرماه سال 1385 02:44
-
*سرما!
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 23:13
من سردمه، من خیلی سردمه! گرمی هوای اتاق رو روی پوستم حس می کنم اما بازم سردمه، خیلی سردمه! از تو سرم آتیش بیرون میاد اما بازم سردمه من خیلی سردمه!
-
*error!
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 00:33
چند شبِ که دارم تلاش می کنم که بنویسم اما مغزم مدام error می ده نه اینکه این روزا تکراری باشه،نه! نه اینکه خالی از احساس باشه نه! نه اینکه حرفی واسه گفتن نداشته باشه،نه! اما گاهی گفتن بعضی حرفای ساده،سخت پیچیده می شه مثل الان! اه چی گفتم؟! بی خیال بهتر برم سر وقت ظرف شویی... التماس آمیز صدام می کنه...
-
*و مناسبت امروز؟!
جمعه 21 مهرماه سال 1385 16:38
*امروزم اینجا اومدنم بی مناسبت نیست امروزم تولدِ تولدِ عزیزترین موجود زندگیم کسی وقتی اومد همه چیز رو با خودش آورد عشق،زندگی،ترس،شوق،نفس و ... و وقتی رفت همه چیز رو با خودش برد منو جا گذاشت، تولدش مبارک! *امروز تولد این چند نفر هم بوده! جای منم اونجا خالی بوده دلم تنگ شده واسه یه خط نوشته که پایینش اسم خودم باشه تولد...
-
*مناسبت امروز!
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 18:12
*فکر می کنم بهتر باشه اول بگم ســــــــــــــلام... حس می کنم خیلی وقته که نبودم،درسته؟! از دهم مرداد....امروزم که باید شونزدهم مهر باشه... دو ماه شش روز!اما واسه من بیشتر گذشته بیشتر از دو سال و چند ماه و ...اینقدر همه چیز یهویی تغییر می کنه باورش سخته،بخوام از همه تغییرات بگم خیلی طول می کشه از مهمترین هاش بگم!اول...