به آرامش نیاز دارم
به یه جای ساکت که خبری از تلفن،موبایل،اینترنت و ارتباطات نباشه
به آرامش نیاز دارم
به جایی که خبری از آدم و دوستیهای خاله خرسش نباشه
به تنهایی نیاز دارم
به جایی که بتونم یه چند ساعت از تمام تنش های این مدت دور باشم
به خواب نیاز دارم
به چند ساعت خواب بدون دغدغه،بدون تنش،بدون کابوس...
به اکسیژن نیاز دارم
می خوام نفس بکشم،می خوام عمیق نفس بکشم...
شیما
امروز عصر با یکی از دوستای گلم رفتیم حافظیه
جای همه دوستان خالی مخصوصا انسیه گلی که کلی یادش کردیم،تازه براش یه تفال به حافظ زدیم که خیلی خوشکل بود اما صفحه ش یادمون رفت،...
خری* رو هم که دیروز با هم رفتیم خریدیم با یه شاخه رز سفید خیلی خوشکل بهم هدیه داد و کلی خوشحالم کرد
البته منم همین خر رو با یه شاخه رز صورتی ناز بهش هدیه دادم
اکثر آدمای اونجا جفت بودن و عاشق،دستاشون پر بود از گل هدیه،چشماشون هم پر شوق و عشق
کلی ذوق کردیم،اصلا هم حسودیم نشد که چرا ما تنهاییم...
تازه من خیلی دلم می خواست نیت کنم سکه بندازم تو حوض،سکه نداشتیم،دوست جونم آستینش رو زد بالا،دستشو کرد تو حوض یه سکه برداشت،که البته آقای نگهبان اونجا از دور داد زد:
ـخانم دست نزن...
خلاصه همه نگاهها برگشت سمت ما و دوستم کلی دعوام کرد...
*البته خرِها گاو بودن،ولی من نمی دونم چرا از دیروز تا حالا هر چی سعی می کنم نمی تونم بهشون بگم گاو...
حتی دیروز فروشنده فکر می کرد گذاشتمش سر کار
انگشت اشاره مو به سمت همین گاوهای خر گرفتم و گفتم:
-ببخشید آقا ممکنه این خرها رو ببینم
مرد بیچاره با تعجب به قفسه خیره شده بود،بعد از چند لحظه
گفت:
-خر؟!من اینجا خر نمی بینم؟!
دوستم خیلی بی تفاوت گفت:
-فکر کنم منظورش اون گاوا باشه
بعد آخرشم دوباره گفتم:
-ببخشید آقا قیمت این خرا چنده؟
بعد فروشنده که فکر می کرد من سرکارش گذاشتم اخمهاشو تو هم کشید خیلی جدی جواب داد
وقتی هم از مغازه بیرون اومدیم به دوستم گفتم
-واقعاخرهای قشنگی بودن...
اینبار دوستم عصبانی شد و گفت:
شیـــــــــما!اینا خر نیستن،گاون...چرا می گی خر؟
من که هنوزم نفهمیدم چرا باید به گاو کله گنده بگم خر...
و یه چیزی که من کشف کردم امروز اینه که ولنتاین به کام عاشقان و نفع تاجرانِ
امروز ساعت ۵ عصر هیج جا گل رز سرخ پیدا نمی شد
عروسک فروشها هم پر بود از عاشقان
بعد قیمت عروسک،قلب،گل و هر چیزی که ربط به این روز داشت n برابر شده بود...
شیما
عشق،محبت و مهربونی
دوست داشتن و وفاداری
قلب،شکلات و بادکنک
یه شاخه رز سرخ
یه پیام کوتاه
happy valentine's day dear
درود به روان ولنتینو...
و تبریک به همه ی اونایی که دلشون واسه یه نفر می تپه...
شیما
درد عمیقی وجودمو گرفته
و بغض سنگینی تو گلومه
بی تابم،از هر روز و همیشه بیشتر
شاید هیچ وقت اینقدر منتظر نبودم
یه انتظار کشنده بی پایان...
حس می کنم دیگه وجود ندارم
نمی دونم برای زندگی باید بمیرم
یا برای نفس کشیدن زندگی رو از خودم دریغ کنم؟!
شیما
خیلی احمقی!
لوسِ از خود راضی،لیاقتت همینه که باهات خوب تا نکنم...
این چیزا لیاقت می خواد که تو عوضی نذاری...
BYE FOR EVER
اینم یه sms رمانتیک از کسی که مثلا خیلی دوستم داره...
تمام این واژه های آکنده از عشق و احساس به خاطر اینه که:
سرم درد می کرد گوشیمو خاموش کردم،تلفن رو از پریز کشیدم چند ساعت بخوابم...
فراموش کرده بودم امضا دادم همیشه در دسترس باشم،
یادم رفته بود برده ام و باید اطاعت کنم،
نمی دونستم سه روز دیگه باید منتظر یه بسته عشق باشم که پیشتاز شده واسه یه روز عاشقانه...
خیر سرم می خواستم چند روز از این زندگی،
از این دقدقه ها دور باشم...
می خواستم تعطیل باشم...
شیما
سکوت تعطیل
هیاهو تعطیل
سکوت پر هیاهو تعطیل
شیما تعطیل
زندگی تعطیل...
پاورقی
به دلیل خستگی بیش از توان تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشم...
دیروز عصر واسه فرار از بیکاری از خونه بیرون زدم
خیلی بدهدف تو خیابونا قدم زدم
و پشت ویترین مغازه ها ایستادم بدون اینکه حتی بفهمم این چه مغازه یی و من به چی اینهمه خیره شدم
اما پشت یکی از ویترین ها یهو هواسم اومد سرجاش
پر بود از قلب و عروسکای قلب دار و عشق و از این حرفا
وقتی اینا رو دیدم یادم اومد که چند روز دیگه روز عشقِ
اما از اونجایی که از صبح بیشتر از ده بار پرسیدم امروز چه روزیِ؟
بازم فراموش کردم نتونستم دقیقا بفهمم چند روز دیگه مونده؟!
بعد یهو هوس عشق و عاشقی زد به سرم
هر چی فکر کردم تو این روز به کی می تونم کادو بدم و تبریک بگم به نتیجه یی نرسیدم
یادم افتاد به خودم
به اینکه چقدر می تونم عاشق خودم باشم
رفتم توی مغازه و واسه خودم هدیه خریدم
به فروشنده گفتم واسم بپیچده ش
حالا بی صبرانه منتظر ولنتاینم
و خوشحالم که می تونم خودمو سوپرایز کنم
شیما
(که به شدت عاشق خودش شده...)
یادمه چند وقت قبل یه فیلم دیدم که در مورد بیماران روانی بود
بعد خانم دکترِ واسه اینکه ببینه حال بیمارش خوب شده ازش چند تا سوال می کرد:
امروز چه روزیِ؟
دیروز چه روزی بود؟
فردا چه روزیِ؟
از که از خواب پاشدم جواب هیچ کدوم رو نمی دونم٬
وای ... یعنی منم؟!
شیما