-
اولِ اولش...
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 19:02
از همون اولش می دونستم از همون اولِ اولش اصلا پیش از اینکه بیای می دونستم می دونستم میای می دونستم یه روز میای و همه ی زندگیم می شی بعد میری همه ی زندگیمو ازم می گیری می دونستم وقتی رفتی من کلی دست و پا می زنم کلی دست و پا می زنم که زندگیمو برگردونی نه خودت برگردی می دونستم بر نمی گردی از همون اولِ اولش می دونستم با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 15:50
شکسته ام خسته ام من دل بسته ام غزاله
-
گداییِ عشق...
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 01:44
دیگه نمی خوام دنبالش بگردم چون اون گم نشده یا من گمش نکردم اون خودشو گم کرده خودشو قایم کرده نمی دونم چرا؟ فقط می دونم دیگه نمی خواد باشه منم بیشتر از این نمی تونم اصرار کنم کاش فقط انتظار دیدن بود کاش درد پیدا نکردن بود خستگی دنبال کردن بود اما هیچ کدوم از اینا نیست من دارم گدایی می کنم من دارم عشق رو پیشش گدایی می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 00:33
شیما
-
همسفر عشق
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 01:37
گفتم:تو چرا دورتر خواب وسرابی گفتی:که منم با تو ولیکن تو نقابی فریاد کشیدم تو کجایی؟ گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی چون همسفر عشق شدی مرد باش هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش هر منزل این راه بیابان هلاک است هر چشمه سرابی ست که بر سینه خاک است در سایه هر سنگ اگر گل به زمین است نقش تن ماری است که در خواب کمین است در هر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 20:34
وای... مرسی شیما جونم...واسه ی تبریکت و به خاطر تمام این سالهای دوستیمون و خوشحالم.... که گمشده ات بلاخره پیدا شد...ما اینیم دیگه و ممنونم... از همه ی دوستانی که به من ابراز لطف کردند و از کسی که این همه به من محبت میکنه و من بازم اذیتش میکنم و هر بار قول میدم که این دفعه ی آخره ولی بازم آدم نمی شم...
-
خوشحالم
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 12:57
خیلی خوشحالم خیلی خوشحالم می خوام از خوشحالی فریاد بزنم یه نفر خبری از گمشده ام داد حالش خوبه قول داده تا یکی دو ساعت دیگه ازش یه شماره تماس پیدا کنه اگه من گمشده ام رو پیدا کنم برام دعا کنید اگه پیداش کردم میام خبر می دم همه اینا به یمن تولد غزاله جونم الهی فدات شم غزاله چرا زودتر دنیا نیامدی که من اینهمه انتظار نکشم
-
تولد
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 19:05
امشب اینجا تولدِ یه جشن کوچیک اما شلوغ و پرهیاهو یه جشن کوچیک به افتخار یه قلب بزرگ به افتخار بهترین دوست امشب خوشحالم خیلی خوشحال امشب دیگه نمی خوام بغض کنم با اینکه دارم از یه وابستگی دیگه جدا می شم امشب فقط می خوام بخندم شادی کنم میخوام کاری کنم که کلی بهم خوش بگذره کاش الان اینجا بودی یا من اونجا بودم اما مهم نیست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 15:59
چند ضرب المثل بین المللی اندر محاسن و معایب زنها: اول خوبهاشو میگم: ۱.وقتی زن خوب در خانه باشد خوشی از در ودیوار می ریزد.( هلندی) * آفرین چقدر نازنینند این هلندی ها ۲.بدون زن مرد موجودی خشن و نخراشیده است.(فرانسوی) * واقعا فهمشونو نشون دادن اینهم بقیش برای رعایت اصل دموکراسی و این که از فردا واسه ما حرف در نیارین که...
-
فاصله
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 02:59
یه دلخوشی یه چشمه امید یه روشنایی که مثل خورشیدِ یه راه نجات ... بعد خراب شدن دلخوشی،امید،روشنایی و راه نجات روی سرم جا گذاشتن یه نگرانی یه یأس یه تاریکی به وسعت همه زندگیت بازم یه راه مرگ تکرار همه اینا به تعداد روزهای زندگیم به تعداد ساعاتش به دقیقه هاش و ثانیه هاشِ بین دلخوشی و نگرانی هام بین اشکهای شادیم بغض...
-
میروم سوی آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 14:54
یه گوشی تلفن دارم که از میون خرخرش ، صدای تو رو می شنوم ، یه کوله پشتی که پشتم تنها به اون گرمه ، عروسکهایی یادگار دوستهای گم شده ، یه راکت قدیمی که جوابگوی ضربه های محکم من نیست ، شلوار برمودام یاد آور آخرین مد خیابونگردی های بی هدفم ، CD هایی دارم که همه ی زندگیم بودن ، اما نمی دونم چرا خط خطی شدن! سازی که مثل خودم...
-
زندگی
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 22:48
زندگی مثل یه زن فاحشه می مونه اگه به هرزگیش پی ببری دیگه جایی برای دیدن زیبایی هاش نمی ذاره فکر می کنم جمله بالا از جبران خلیل جبران باشه هر چی قشنگِ و از صبح نا حالا سر زبونمه شیما
-
زندانِ تن
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 20:59
از جسمم خسته شدم خیلی خسته شدم مثل زندان می مونه منو اسیر خودش کرده کاش بتونم ازش فرار کنم کاش بتونم از این زندان فرار کنم شاید اگه این محدودیت تن نبود تا حالا پیداش کرده بودم هنوز پیداش نکردم... شیما
-
درد دل های یک کوچولو
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 13:21
درد چهارم خدایا من همونی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شم . همونی که وقتی دلش می گیره و بغضش می ترکه میاد سراغت . من همونی ام که همیشه دعاهای عجیب و غریب می کنه و چشماشو می بنده و می گه : من این حرفا سرم نمی شه ... باید دعام ُ مستجاب کنی ! همونی که گاهی لج می کنه و گاهی خودش و برات لوس می کنه . همونی که نمازهاش یکی...
-
معجزه
جمعه 14 مردادماه سال 1384 01:00
هنوز گمشده ام رو پیدا نکردم اما آروم شدم یعنی امروز بعد از ظهر رفتم حافظیه اونجا به نفر آشنا شدم که انگار خدا برام از آسمون فرستاده بود زیاد تنها می رم اونجا اما هیچ وقت با هیچ کس هم کلام نمی شم اما امروز خدا وسیله معجزه رو گذاشت سر راهم خدایا ازت ممنونم تو همیشه هوای منو داری اما من من فراموشت کرده بودم اون یادم آورد...
-
سرگیجه
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 15:39
با تو... تنهایم ! بی تو.... تنهاتر !! * میخواستم یه مطلب شاد بنویسم چون امشب عروسی یکی از بهترین دوستامه اما نمیدونم چرا از صبح این جمله ی بالا تو ذهنم دور می زنه خدا کنه خوشحال و خوشبخت باشه غزاله
-
وقتی...
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 02:39
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت من به انتظارش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من آغاز شدم. و چه سخت است. تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن، مثل تنها مردن! دکتر علی شریعتی امشب وقتی متن بالا رو از دکتر خوندم...
-
در این بن بست
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 21:10
دهان ات را می بویند مبادا که گفته باشی دوست ات می دارم. دل ات را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد. روزگار غریبی ست نازنین و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند. به اندیشیدت خطر مکن. روزگار غریبی ست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 17:12
آشنای من گم نشده این منم که بین ازدحام این شهر لعنتی گم شدم از خودم بدم میاد من با خودم اون چیکار کردم؟! اول باید خودمو از این ازدحام بیرون بکشم بعد دیگه ناآشنایی نمی مونه من هستم و آشنای خودم من پیداش می کنم من باید پیداش کنم.... شیما
-
آشنای من،آشنای خودم...
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 19:50
دو ماهی می شه که بین ناآشناهای این شهر دنبالِ آشنای خودم می گردم مدتیِ حضور آشنا رو حس می کنم مدتیِ همه جا عطر تنش رو حس می کنم مدتیِ کنارمه روزا دنبالش می گردم شبا خوابش رو می بینم پس کجاست؟ چرا پیداش نمی کنم؟ چرا خودشو قایم می کنه؟ یکسال منتظرش بودم که بیاد چرا حالا که اومده نیست؟ درسته بهش نگفتم منتظرشم اما این...
-
چیزایی که نگفتم
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 00:56
آخرین بار که دیدمش یه عصر سرد زمستونی بود خیلی آروم و غمگین بود هیچی نمی گفت منم مرتب سر به سرش می ذاشتم ولی نمی خندید مثل همیشه نبود.... دیگه از سکوتش خسته شدم با عصبانیت گفتم: اَاا...ه چرا چیزی نمی گی خسته شدم نگام کرد و با صدایی که انگار از ته چاه می اومد گفت: ـچی بگم عزیزم؟ ـ هیچی نمی خواد بگی اصلاْ اونم اطاعت کرد...
-
نرفته بودم که نیام...رفته بودم..اومدم
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 16:50
سلام... اول از همه این که شرمندم بابت این همه تاخیر ...این روزا یه جورایی گرفتارم...البته گرفتاریهام نگران کننده نیست... دو سه جور کلاس مختلف رفتن ...مهمونداری کردن ...دیگه وقتی واسه ادم باقی نمیگذاره که همون یه ذره باقیموندش هم صرف کسی میشه که این روزا داره تو زندگی من برجسته تر میشه و این مهم شدنش منو خیلی می ترسونه...
-
بازی
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 09:48
ممکنه به من یاد بدی چطور می شه صبح عاشق بود و شب فارغ؟ ممکنه بهم بگی من تو زندگیت چیکاره هستم؟ ممکنه این بار وقتی می ری واسه همیشه بری؟ به خدا خسته ام قبول تو بردی تو همیشه بردی من همیشه باختم من از بازی کردن بدم می آد نه از بازنده شدن هر بار خودم خواستم که ببازم از بازی بدم می آد این چند بارم به خاطر تو بود .......
-
حافظ و حافظیه
شنبه 8 مردادماه سال 1384 01:33
باشد ای دل که در میکده ها بگشایند گره از کــار فــــرو بسته مـــا بگشایند اگر از بهر دل زاهــــــد خــودبین بستند دل قوی دار که از بـهر خـــــدا بگشایند به صفای دل رندان و صبوحــــی زدگان بس در بسته به مفتحاح دعا بگشایند نامــــــه تعــزیت دختـــر رز بنــــــویسید که حریفان همه خون از مژها بگشایند گیسوی چنگ ببرید به...
-
آدم های بزرگ
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 01:33
کسانی که خود بسیارند، نیازی به هم وطن ندارند . کسانی که خود آزادند، از زندان به ستوه نمی آیند . آدم های اندکند ، که به ازدحام محتاجند . دکتر علی شریعتی شیما
-
عشق یعنی؟!!
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 16:58
عشق یعنی: کوچیک کردن دنیا به اندازه یه نفر یا بزرگ کردن یه نفر به اندازه دنیا شیما
-
واژه
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 05:48
وقتی جهان از ریشه جهنم و آدم از عدم وسعی از ریشه های یأس می آید... وقتی یک تفاوت ساده در حرف کفتار را به کفتر تبدیل می کند... باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست نان را از هر طرف بخوانی نان است... شیما
-
مجرمِ بی گناه
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 01:15
خداییش دارم بین چه کسایی زندگی میکنم؟! آدمایی که پیش از اینکه جرمت ثابت شه با حدس و گمان می برنت بالای چوبه دار بعد وقتی له ات کردند وقتی کشتنت اگر فهمیدند اشتباه کردند با یه لبخند مسخره با یه قیافه حق به جانب می گن: زود قضاوت کردم اما عمل شما هم اشتباه بود اگر هم که نفهمیدند تا آخر عمر همه جا از دادگاهی بدون حضور...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 12:58
من به گنجشکها علاقه دارم... که یک مرتبه حیاط را پر از سر و صدا می کنند و ناگهان معلوم نیست از چه چیزی میترسند... وپچ پچ کنان توطئه ای ... و بعد می پرند؛ ... و بعد به ماهی های حوض که نه به وقاحت سگ و گربه اند و نه باری روی دوش خاکند و اصلآ از جنس دیگرند و در دنیایی دیگر ! از کتاب « سنگی بر گوری » نوشته ی جلال آل احمد...
-
درد دل های یک کوچولوی عاشق
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1384 20:48
درد سوم : ترازو بازی اگه احساس فکر می کرد...می شد عقل اگه عقل دل می بست...می شد احساس ولی آخرش نه احساس عقل شد...نه عقل احساس ! اما یه آدم ساختن...هر دو رو گذاشتن تو وجودش... برای اینکه تا آخر عمرش ترازو بازی کنه ! هی یه خورده از کفه ی عقل برداره بریزه تو کفه ی احساس... یه خورده از احساس برداره بریزه تو کفه ی عقل!...