سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

سکوت پر هیاهو

سکوتی پر از هیاهو ، هیاهویی در سکوت...شیما،غزاله و انسیه

معشوق من

 

معشوق من

همچون طبیعت

مفهوم ناگریز صریحی دارد

او با شکست من

قانون صادقانه قدرت را

تایید می کند

معشوق من

انسان ساده ایست

انسان ساده ایی که من او را

در سرزمین شرم عجایب

چون آخرین نشانه یک مذهب شگفت

در لابه لای بوته هایم

پنهان نموده ام...

پاورقی:

شعر بالا از قسمتی از شعر معشوق من فروغ فرخزاد

شیما

 

بودن

 

تو مهمان تمام لحظه های منی

در حالی که من 

برای چند دقیقه بودن دست و پا می زنم...

شیما

من...خودم...تو...

 

همیشه از فاصله می ترسیدم

از فاصله بین من و خودم

بین خودم و خودت

...

تو اومدی به من نزدیک شدی

من و از خودم جدا کردی

وقتی خوب دور شدیم

رفتی و دور شدی

وقتی داد زدم:

کجا می ری ؟تنهام نذار

گفتی:

تو دیگه خودت نیستی...

شیما

 

احساسات منطقی

 

احساست تو چشماتِ

           اگه ببینی احساساتی می شی       وقتی ندیدی فراموش می کنی

احساست تو گوشاتِ

          اگه بشنوی نفس می کشه              وقتی نشنیدی حتما مرده....

احساست تو سرت

تو مغزت

تو منطقت

منطق هم که می گه:

اگه ندیدی،نیست

اگه نشنیدی،وجود نداره...

...

انکارم کن

همین امروز

شاید فردا دیر باشه... 

 

پاورقی:

اینم یه هدیه بزرگ بود واسه کسی که امروز تولدشِ و بدش نمی آد انکارم کنه....

تولدت مبارک....

شیما

 

ربات

 امروز بارون اومد

اما تو نه بوی خاک رو حس کردی

نه صداشو شنیدی

نه حاضر شدی یه لحظه پرده رو کنار بزنی و به بیرون نگاه کنی

خیلی دوست دارم بدونم چطوری زندگی می کنی

وقتی بوی خاک رو حس نمی کنی

وقتی صدای بارون رو نمی شنوی

وقتی نمی بینی گذشت یه گنجشیک رو وقتی تو یه صبح سرد پاییزی دنبال دونه ش واسه جوجه هاش

تو دنیا رو اونجوری می بینی که برات تعریف کردند

دنیای تو خلاصه شده تو قوانین نیوتن،اختراعات ادیسون و گراهام بل،فرمولهای گوس و ...

از بینی ت فقط برای انجام آزمایشات مسخره ت استفاده می کنی

گوشات فقط صدای اخبار علمی و گزارش هوا رو می شنوه گاهی هم اگه از خستگی بیهوش نشده باشی صدای ساعت رو

چشمات تا حالا فقط صفحه های کتاب رو دیده و فرمولهای طولانی

دستات تنها چیزی که لمس کرده کاغذ بوده و خودکار

شدی یه ربات و حس آدمای با شعور رو به خودت گرفتی

توی دنیای تعریف شده تو جایی واسه عشق و محبت،گذشت و فداکاری نیست

این چیزا رو نه تو قوانین نیوتن می شه پیدا کرد

نه تو اختراعات ادیسون و گراهام بل

نه تو فرمولهای گوس...

اما یه چیزی رو بهت بگم که تو کتابا نگفتن

اونروزی که نیوتن جاذبه زمین رو کشف کرد زیر یه درخت نشسته بود و داشت زیبایی های دنیا رو می دید و خدا رو به خاطر این همه زیبایی ستایش می کرد که یهو یه سیب افتاد و ...

ادیسون هم واسه رفاه مردمش که از تاریکی به تنگ اومده بودند دست به اختراع زد

گراهام بل هم واسه اینکه هر روز و هر لحظه از حال عزیزش با خبر شه تلفن رو اختراع کرد

گوسم واسه اینکه زودتر بتونه شیطنت کنه اون فرمول معرف رو ساخت

اما تو چی؟!

نه زیبایی دنیا رو دیدی،نه واسه خدمت به مردم کاری کردی،نه عزیزی داشتی که دوستش داشته باشی،نه حتی شیطنت بچگی داشتی

تو هیچی نداشتی و نداری

پس بهتر نیست دیگه نفس کشیدن هم از خودت دریغ کنی؟

اینجوری شاید به یه جایی برسی...

 

شیما

 

باز با آن دیگری دیدم تو را

باز با آن دیگری دیدم تو را                                  جای قهر و اخم.. خندیدم تو را

باز گفتی اشتباهت دیده ام                               گفتمت باشد..بخشیدم تو را

باز هم این قصه ات تکرار شد                                      با رقیبان رفتنت انکار شد      

آنقدر کردی که دیگر قلب من                                   از تو و از عشق تو بیزار شد

آن رقیبان یک شبت می خواستند                     ذره ذره پاکی ات می کاستند

شب به مهمان خانه ات مهمان شدند                صبح اما از برت بر خواستند

آمدی گفتی پشیمانی دگر                             بعد از این اما پاک می مانی دگر

گفتمت توبه به گرگان چاره نیست                      گفتی ام چون کوه ایمانی دگر

گفتمت باشد..بخشیدم تو را                                  اخم وا کردم و خندیدم تو را

زین حکایت ساعتی نگذشت تا                             باز با آن دیگری دیدم تو را 

                                                                             (شاهکار بینش پژوه)

غزاله

 

دوستت دارم؟!

دوستت دارم...

بارها این جمله را گفته ام و بارها هم شنفته ام...

بله...دوستش دارم ولی نه آنقدر که وقتی باید یک مقاله طولانی به زبان انگلیسی بنویسد کمکش کنم...

یا اینقدر که وقتی عصبی است سرش غر نزنم ...

یا حتی اینقدر که حاضر باشم چون او از دوستم خوشش نمی آید به مهمانی اش نروم...

بله او هم مرا خیلی دوست دارد...ولی نه آنقدر که حاضر باشد وقتی جلوی در دانشگاه از سرما میلرزم بیاید دنبالم...

یا اینقدر که وقتی مریض هستم در روز چند بار بیشتر زنگ بزند و حالم را بپرسد...

یا حتی این که چون من دوست ندارم تنهایی پارتی نرود...

آره...آره ما همدیگر را خیلی دوست داریم...اینقدر زیاد که گاهی از این عشق جوشان احساس انفجار می کنم

غزاله 

دوستی خاله خرسه

 

 

گاهی وقتا واسه ابراز عشق دست به کارایی می زنم که دیوانگی محض 

امشبم از اون کارا کردم      

واسه اینکه بهش نشون بدم دوستش دارم از خودم رنجونمش

درست مثل خاله خرسِ

بلافاصله هم پشیمون شدم

اما گاهی شاید پشیمونی سودی نداشته باشه

محض رضای خدا یکی پیدا شه به یاد بده چطوری می شه ابراز محبت کرد!

 

شیما