هنوز گمشده ام رو پیدا نکردم
اما آروم شدم
یعنی امروز بعد از ظهر رفتم حافظیه
اونجا به نفر آشنا شدم
که انگار خدا برام از آسمون فرستاده بود
زیاد تنها می رم اونجا
اما هیچ وقت با هیچ کس هم کلام نمی شم اما امروز خدا وسیله معجزه رو گذاشت سر راهم
خدایا ازت ممنونم
تو همیشه هوای منو داری اما من
من فراموشت کرده بودم
اون یادم آورد که تو هستی
بازم دنبالش می گردم
اما با آرامش
می دونم اگه خدا بخواد پیداش می کنم
حافظ هم اینجوری جوابم رو داد:
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
شیما
دو ماهی می شه که بین ناآشناهای این شهر
دنبالِ آشنای خودم می گردم
مدتیِ حضور آشنا رو حس می کنم
مدتیِ همه جا عطر تنش رو حس می کنم
مدتیِ کنارمه
روزا دنبالش می گردم
شبا خوابش رو می بینم
پس کجاست؟
چرا پیداش نمی کنم؟
چرا خودشو قایم می کنه؟
یکسال منتظرش بودم که بیاد چرا حالا که اومده نیست؟
درسته بهش نگفتم منتظرشم
اما این دلیل نمی شه اون چیزی به من نگه
به نگه که اومده
یعنی من اشتباه کردم که بهش نگفتم
هنوز منتظرشم
هنوزم دوستش دارم
هنوزم نفسم به نفس هاش بنده
خدایا من آشنای خودمو می خوام
می خوام ببینمش
می خوام باهاش حرف بزنم
اگه ببینمش بهش می گم
همه زندگیمه،هنوزم همه زندگیمه
بهش می گم
اشتباه کردم
از دیروز عصر که مطمئن شدم اینجاست دارم دیوونه می شم
می ترسم بره و من پیداش نکنم
اگه پیداش نکنم هیچ وقت خودمو نمی بخشم
یعنی پیداش می کنم پیش از اینکه برگرده؟!
یعنی اون منو می بخشه؟!
شیما