*خوندن نوشته های قدیمی یه حسی در من به وجود آورد که دوباره جرئت کردم خودکار دستم بگیرم و یه کاغذ سفید جلوم بذارم؛بالاخره ترسم رو کنار گذاشتم و گفتم من می تونم!
*همیشه وقتی به خاطر کسی از خواسته خودم می گذشتم یا به عبارتی فداکاری می کردم حس خوبی در من به وجود می اومد اما دیشب وقتی پا رو خواسته م گذاشتم به خاطر دیگران بغض کردم،حتی یواشکی یه کم گریه کردم ، از دیشب دارم فکر می کنم آیا من عوض شدم یا خواسته هام ؟!شایدم هر دو...
*چند روز پیش داشتم جلو آینه موهام رو شونه می کردم دیدم تارهای سفیدش بیشتر شده به خواهرم گفتم: دارم پیر می شما!!! اونم گفت: دلت جوون باشه سفیدی مو که دلیل پیری نیست!؟روم نشد بهش بگم:موهای سفیدمو می شمارم که دلمو توجیه کنم...
*عید امروز و چند روز دیگه مبـــــــــــارک!