دلم تنگ شده واسه دریای چشمهای یه تازه وارد که نمی دونم کی و چی می خواد از من،شاید همین فردا بره ،شاید چند روز دیگه بمونه،اما مهم اینه که رفتنیِ...شاید تازه وارد فقط یه وسیله باشه که بتونم با وجودش یکی رو بیرون کنم از زندگیم،...چه زود جای خالیش پر تو زندگیم پر می شه،چه زود فراموش می شه وقتی یکی غرقم می کنه تو آبی چشماش و صداقت نگاهش،...و اینبار حس می کنم که خسته نیستم و بی حوصله نیستم...دوست دارم بخوابم که خواب ببینم نه اینکخ که بخوابم که بیدار نباشم...چه زود دل می بندم و چه سخت فراموش می کنم دلبستگی هام رو...و باز دل بستن ها ادامه دارد و فراموش کردن ها نیز هم...
(برگی از دفتر خاطرات:بیستم اسفند ماه هزار و سیصد هشتاد و چهار)
سلام .دوس دارم با هم لینکامونو تاق بزنیم .اگه دوس داشتی خبرم کن.خیلی خوشگل مینویسی.
http://royayezendegiyeman.blogsky.com
تازه وارد؟
کی هست به سلامتی؟!
آره تازه وارد
البته قدیما تازه وارد بود
الان هم که تازه خارج شده;)
اسولا آدم عاشقی هستم و از بلاگت خیلی خوشم اومد. اون شعری هم که از شاهکار بینش پژوه نوشته بودی رو هم تو آلبوم جدیدم همراه امید می خونم!
بهت سر میزنم!
همیشه بهاری باشی!
یادم رفت ازت تشکر کنم!
خیلی ممنون!
در زمن امروز تولد منه! تولدم هم مبارک! کسی که تبریک نگفت . خودم به خودم تبریک بگم!
خواهش
در ضمن تولدت مبارک!
عاشق بودی؟ مگه عشق هم فراموش میشه؟؟!!
نه عاشق نبودم...
هی روزگار....