یه روزی تو آبی چشات خودمو گم کردم، خودمو تو اقیانوسی که اون روز بیکران بود شستم، پاک شدم... اما امروز بهم یاد دادی که پاک کننده ها می تونن پاک نباشن...
تندیسه تنهایی
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 ساعت 09:39 ب.ظ
سلام مهربون دوست خودم یه دنیا شرمنده / حقیقتش سی چهل روز از این دنیای مجازی بی خبر بودم حالا هم که اومدم اصلا دست و دلم به نوشتن نمی ره شبیه خرسای کوالا شدم انگاری هنوز تو چرتم !
آفرین. همینه.
منم توی یه دونه عسلیش پام چسبیده بود. گیر کرده بود. ولی خب خوبی عسل اینه که شسته می شه.
خیلی قشنگ بود
گاهی وقتا دنبال چیزایی می گردیم که تو وجود خودمون هم
میشه پیداش کرد . احتیاجی به پاک کننده نیست.
خیلی زیبا بود شیما جان
موفق باشی خانومی.
دوش من بودم و یاران تو و مجلس شوق..
که شبی تازه کنیم از سر جان یاد تو را ..
واااای فوق العاده بود....
قشنگ بود.احساسات تو نوشته هات قشنگ جا شدن
سلام مهربون دوست خودم
یه دنیا شرمنده / حقیقتش سی چهل روز از این دنیای مجازی بی خبر بودم حالا هم که اومدم اصلا دست و دلم به نوشتن نمی ره شبیه خرسای کوالا شدم انگاری هنوز تو چرتم !
تو خودت میتونی یه بیکران اقیانوس رو پاکی ببخشی فقط اگر کمی ایمان داشته باشی به اینکه میشه پاک اومد و پاک موند و پاک رفت
همیشه پاک پاک باشی