سالها بعد از آنکه من از فرط خودخواهی مُردم قیامت شد و تمام مخلوقات صف کشیدند تا فرشتگان تحت سرپرستی خداوند به کارنامهء اعمال آنها رسیدگی کنند و میزان پاداش و کیفر همه مشخص شود. من از پمپ بنزینها یادگرفته ام که هر چقدر هم سعی کنم کوتاهترین و سریعترین صف را انتخاب کنم باز هم ابر و باد و مه و خورشید و فلک و رانندهء جلویی دست به دست هم می دهند تا صف من از همهء صفها دیرتر پیش برود، بنابراین زیاد زور نزدم و در انتهای نزدیکترین صف ایستادم.
دیگر زمان معنی نداشت و نمی دانم چند وقت بعد نوبتم رسید. تمام گناهانم را یکی یکی خواندند و فرشتهء وکیل مدافع من که چپ چپ به من خیره شده بود با هر گناه من ابروهایش را سفت تر و سفت تر به هم گره می زد. بعد از آخرین گناه نوبت به اعمال خیر رسید که مدتی طول کشید تا پیدایشان کنند. دو مورد بود، یکی یک مقدار صدقه بود که البته چون از مالِ پدرم بوده و خودم برای بدست آوردنش زحمت نکشیده بودم حساب نشد، دومی هم همین خبر مرگم بود که ظاهرا خیرش به خیلی ها رسیده بود. وکیل مدافع من هیچ دفاعی نداشت، و با ایما و اشاره به من فهماند که من هم بهتر است خفه شوم بلکه به خاطر سر به راه بودن در کیفرهایم کمی تخفیف بدهند.
صدای بلندی از آسمان پرسید : به چه حقی؟ و من هم با بی حوصلگی گفتم من هنوز هم حق اشتباه کردن را برای خودم محفوظ می دارم؛ حکم بلافاصله صادر شد و من به اتهام تمام کثافتکاریهای دنیوی، خودخواهی تا حد مرگ و همچنین زبان درازی به اشد مجازات محکوم شدم : مرا به دنیا بازگرداندند و حق اشتباه کردن را از من سلب کردند تا بدون آن زندگی کنم.
نوشته انسیه عزیز
(که گویا از اینجا قهر کرده...)
گفت به اندازه ی ستاره های آسمان دوستت دارم
به آسمان نگریستم ابری بود
وبت قشنگه
مثل خودت بیا پیشم واست حرف دارم
باسلام خدمت شما
مطالب شما را خواندم موفق باشی
به من سر بزن
آها پس اون شیما که آخر همه نوشته های انسیه هست شمایی. موفق باشین. حالا چرا قهر کرده؟
خیلی چرتو پرت نوشتی