پشت آشپزخانه،درون یک گلدان سفالی بلند
سیخ های کباب را گذاشته ایم،
یادم است روزی که مادرم درون گلدان اینها را گذاشت دلم گرفت
سیخ ها مدتیست که به روی آتش نرفته اند،
قدیم ها بود پدرم جمعه ها روی منقل
زیر درخت سیب کباب درست می کرد
چند سالی از آن جمعه ها می گذرد،
دیگر نه حیاط هست،
نه درخت سیب،
نه منقل و زغال و آتش
تنها سیخ ها مانده اند و
این گلدان،
شاید هم ما،
آن قدیم ها درون گلدان شکوفه می گذاشتیم
یادش بخیر...
یکی از سیخ ها را برداشتم
خیلی سرد بود
فکر کنم سردیش از یخ های یخچالمان بیشتر بود
دلم به حالش سوخت،
می دانم جان می داد برای شعله های آتش،
اجاق گاز را روشن کردم،
روی شعله ها رهایش کردم...
کمتر از چند دقیقه گداخته شد،
نور سرخ رنگی ازش متصاعد شد
که چشمانم را نوازش داد،
حالا چرا؟!نمی دانم،
می گویند چشم را می زند این نور
خوب است که از درون من متصاعد نمی شود بیرون
شاید هم می شود ،
شاید از من نور سرخ می آید که دیگران چشمانشان را می بندند،
سرشان را بر می گردانند...
با دستگیره پایین سیخ را گرفتم،
عادت کردم همه چیز را با دستگیره از روی اجاق بردارم،
حتی اگر سرد باشد،
عادت است دیگر...
قسمت گداخته را گذاشتم پشت دست چپم،
به سمت بالا پریدم ناخودآگاه،
سیخ هم از دستم افتاد به زمین
آخ...
دستم می سوزد،
قرمز هم شده است،
اما سرخیش مثل سیخ گداخته نیست،
نور ندارد،...
می دانم جایش می ماند روی دستم،
اصلا گذاشتم که بماند،
که نشانه باشد،
که از یاد نبرم قول امشبم را...
شیما
لازم به سوختن دستت نبود ... شاید کس دیگه ای باید دستش می سوخت
نه دستم باید می سوخت
اون آدم حتی منو نمی بینه
تا کی می تونم خودمو به نفهمی بزنم؟
باید فراموش بشه
اما متاسفانه داغ پشت دستم هم کار ساز نبود...
دلم شکست،سوخت،آتیش گرفت
همه وجودم گور گرفت اصلا
اما بی فایده بود
معلومه که این داغم...
شب است و گیتی غرق در سیاهی شب بلند است و سیاهی پایدار ، ولی باور به نور و روشنایی است ، که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند
..........
عید شما مبارک
عید شما هم مبارک
بابا این دیگه چه کاری بود.
می ذاشتی یه کم سرد بشه اقلا!
یا با یه سیخ کبریت هم کارت راه میفتاد
وقتی این سیخ گداخته کاری از پیش نبرد
از کبریت چه توقعی می شه داشت؟
سلام شیما جون ممنونم از نظری که واسم گذاشتی
از نظر تو نوشته های من قشنگه اما هیچ وقت مثل نوشته های تو که نمیشه بای...؟؟؟ مواظب خودت باش
شکست نفسی می کنی پسر خاله!
وای نگو این حرفو. حرفای خوب خوب بزن!از عشق بگو! محبت! دوستی،دوست داشتن!!! تظاهر کن داری از خوشبختی می میری!
ولی از همه این حرفا گذشته. اگه عاشق شدی آخرش معلومه. یعنی ساقط می شی.سقوط می کنی. حالا میل خودته. هرچی بیشتر ارتفاع بگیری سقوطت ناجورتر می شه. ولی بهرحال خداروشکر که قدرت فراموش کردن رو به هممون داده.
نگو که نداده
از عشق بگم؟
یه راست بگو دروغ بگو دیگه....
یادته روزای بیرون زدن از صبح سحر روزایی که نم نم بارون میزد اما تو دل طبیت شاد بودیم وسرمست شاید اون روزا سیخا و منقل و تاب بستن به درخت شده فقط یه خاطره تو قاب کهنه ذهنمون...
فقط یه خاطره که دراه فراموش می شه
زودتر از اون چیزی که فکرشو کنیم
ممنون که اومدی
شیما
چی شدی باز عزیزکم؟!
شیما اینا رو که خوندم دلم سوخت
نور نداشت
اما درد داشت
جاش هم می مونه رو دلم فکر کنم
شیما این نوشته ات قشنگ بود
فقط کاش ...
شیما دارم دعا می کنم فقط در حد یک نوشته بوده باشه.
یه کم از یه نوشته بهتر بود
دیدی جای سیخم کاری از پیش نبرد!
احمق تر از این حرفام که این چیزا اثری بذاره
امتحانم رو هم گند زدم درست
بعد از سه شبانه روز بیداری و تلاش بی وقفه حتی نتونستم یه سوال جواب بدم
با اجازتون فیزیک که پیش نیاز n تا درس می افتم و از به علت دق مرگی شدید اومدم اینجا خودمو از دق مرگی نجات بدم
یعنی می تونم؟
شیمای خوب و مهربون و عزیزم
از من میشنوی همیشه بعد از سیخ داغ یه لگن آب یخ رو امتحان کن خیلی میچسبه.
حالا لگن آب یخ رو برو تو کارش.
حتما...
to nemidooni ki dele in pesarake tanha ro shekste ke inghadr dam az badie eshgh miza? hichkas be andaze del naspord be ye adam va hich kas be andazeye man talkhiye eshgho nacheshid vali bazam oon rooza va yado khaterashoono doost daram faghat be khatere hamoon chand lahzeye shirin. mitoonesti ye joor dige ke dard nadashte bashe neshoone bezari.
همه فکر می کنن خودشون بیشتر از بقیه درد عشق و زجر هجر کشیدن
اما واقعیت اینه که هر کس به اندازه خودش این درد و رنج رو کشیده و حس کرده
اصلا شاید شیرینی عشق تو این تلخیاس(چی گفتم اصلا؟)
سلاااااااام
عکیک سلام...
ممکن است با فصل ها تغییر کنیم ، اما فصل ها ما را تغییر نخواهند داد . == جبران خلیل جبران