شب
سکوت
تاریکی
پیاده روی رویِ یه خط سفید
افکار پراکنده
صدا
همهمه
نگاههای معنی دار یه مشت آدمِ بی معنی
واسه هر نگاه یه معنی===>بی جواب ،تعریف نشده
خنده هایی که قصد داره رمق پاهاتو بگیره
گریه هایی که می خواد سدِ راهت بشه
حسِ دستهایی که پر از التماسِ
چشم های که معلوم نیست از خنده پر از اشکِ یا ...
اما ایستاده ام
به جلو می رم
نمی شنوم
نمی بینم
حس نمی کنم
به جلو میرم
رو یه خط سفیدِ راست...
شیما
چقدر آشنا بود این نوشته برام!
اینو تو رویاهای آبی خونده بودی....