گفتم:تو چرا دورتر خواب وسرابی
گفتی:که منم با تو ولیکن تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی؟
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون
همسفر عشق شدی مرد باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابی ست که بر سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماری است که در خواب کمین است
در هر قدمت خاک
هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار
در ثانیه صد بار
گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب عطش باش سراپا
گفتم نشانم ده اگر چشمه ایی آنجاست
گفتی چو شدی شدی تشنه ترین قلب تو دریاست
گفتم که در این راه کو نقطه آغاز
گفتی که تویی تو خود پاسخ این راز
هنوز هم گمشده ام رو پیدا نکردم
طرف اول کلی امیدواری داد بعدش که دوباره تماس گرفتم جواب سر بالا داد
البته من از رو نمی رم از یه دوست خوب کمک گرفتم
احیاناْ فردا صبح خبرم می کنه چیکار کرده...
بازم برام دعا کنید
غزاله جون جونم خواهش می کنم قابل شما رو نداشت
یه کم درگیرم ببخشید اگه تماس نگرفتم
در اولین فرصت می زنگم مفصل صحبت می کنیم
شیما
سلام
وبلاگ فوق العاده ای دارین تبریک میگم و امید وارم زودتر گمشدتو پیدا کنی شیما جان
پیدا می کنی...