وقتی کامنت انسیه گلم رو خوندم فهمیدم خیلی هم تنها نیستم وقتی غزاله عزیزم باهام تماس گرفت و بعد از مدتها یه مطلب نوشت فهمیدم تنها نیستم وقتی دست خدا رو تو زندگیم حس کردم فهمیدم اصلاْ تنها نیستم
مشکل من این بود که زود قضاوت کردم من اشتباهات خودم رو نمی دیدم نمی خواستم باور کنم اونم دوستم داره
شاید چون می ترسیدم می ترسیدم از دلبستگی از وابستگی از یه جاده یه طرفه به سمت هیچ
آره من می ترسیدم فکر می کردم عشق یه زندانه و کسی که عاشقشم زندانبان
درسته من عاشق شدم اما عشق فقط یه بحرانه و یه عاشق حالت طبیعی نداره
دیگه نمی خوام ازش فرار کنم من دوستش دارم و با اینکه تازه چند ساعت ازش دور شدم دلم تنگ شده
ده روز فرصت دارم خودمو پیدا کنم دوست دارم ده روز دیگه وقتی از سفر برگشت همون شیمای چند ماه قبل باشم
توی این ده روز وقتی تنها می شم احساساتی رو که همیشه یه جایی قایم می کردم رو رو می کنم بعد باهاشون خلوت می کنم و لذت می برم
پاورقی
اول اینکه انسیه جان من هنوزم عاشق نرگسم و چشم به راه اومدنش دوم- هنوزم اگه یکی عنایت کنه یه شاخه گل به من بده تا دو هفته می گم سوم- بازم واسه بلاگمون عاشقانه می نویسم چهارم- من عوض نشدم فقط دچار یه بحران شده بودم که انتظارش رو نداشتم بی تجربگی دیگه پنجم- غزاله خانم خیلی زود رسیدم پایین حالا می فهمم چی می گی ششم- غزاله و انسیه هر دوتون دست از تنبلی بردارید و زود زود بنویسید وگرنه هفتم- دعا کنید بتونم زود خودمو پیدا کنم هشتم-دعا کنید این چند روز زودتر بگذره و یار سفر کرده زودتر برگرده
شیما
شیما
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 11:07 ب.ظ
خوشحالم که به خودت داری برمی گردی
آن یار سفر کرده که صد قافله دل هم ره اوست...هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...و لطفا زود زود بیارش (-: