دو سال پیش توی یکی از روزهای بهار
تو یکی از روزهای هفته
سه تا از بافته ها و دو تا از تافته ها دور هم نشستند و یه قرار گذاشتند
قراری که دلیلش پیوند بود
پیوند شش تا قلب
شش تا دوست
شش تا عاشق
شش تا...
قرار نوشته میشه
سه تا بافته ها و دو تا تافته ها امضا می کند
یکی از بافته ها بی خبر از همه جا،توی خونه چشمش رو به سقف دوخته
خدا خدا می کنه زودتر بتونه برگرده بین دوستاش
می دونه وقت چندانی واسه با هم بودن نیست
می دونه امسال که تمام شه هرکس می ره دنبال زندگیش
پس باید سعی کنه زودتر برگرده
یه روز سه تا از بافته ها و دو تا از تافته ها با گنجینه شون و قرارشون می رن پیش بافته تنها
بافته ای که می خواد زودتر برگرده
چون می دونه وقت چندانی واسه با هم بودن نیست
می دونه امسال که تمام شه هرکس می ره دنبال زندگیش
سه تا بافته ها و دو تا تافته ها هر کدوم یه چیزی می گن:
-ما یه قرار گذاشتیم...
-قرار گذاشتیم هر سال...
-قرار گذاشتیم هر سال همدیگر رو...
-قرار گذاشتیم هر سال همدیگر رو تو یه روز و ساعت...
-قرار گذاشتیم هر سال همدیگر رو تو یه روز و ساعت و یه جا ببینیم
همهمه شروع می شه
همه با هم صحبت می کنند
-
قراره تو این روز هر کس تو هر وضعیتی هست خودشو برسونه
-نشستیم با هم فکر کردیم دیدیم تنها چیزی چهار تا بافته دو تا تافته رو دور هم جمع کنه همینه
-همه زیرش امضا کردیم فقط تو موندی
-می دونی چرا این روز انتخاب شده؟
-اردیبهشت اینجا بهار غوغا می کنه
بافته از همه جا بی خبر وقتی اینهمه شور و اشتیاق رو می بینه به وجد می آد
دردش رو فراموش میکنه می خنده و می گه:
-بابا یکی یکی حرف بزنید به خدا من دو تا گوش بیشتر ندارم...
یکی از بافته ها در حالی که برگهای گنجینه رو تند و تند ورق می زنه می گه:
-بیا اصلا خودت بخون،بعدش هم امضا یادت نره فقط تو موندی...
بافته تنها احساس خوبی داره
امضا اون یعنی اینکه دیگه چهار تا بافته دو تا تافته همیشه هست
یعنی دیگه نباید بترسه از اینکه بعد از امسال همه چیز تمام شه
دیگه می دونه حتی اگر بعد از امسال هر کس بره دنبال زندگیش حداقل سالی یکبار یه بهانه هست واسه با هم بودن، واسه پیوند،واسه...
قرارداد رو می خونه و امضا می کنه
سال گذشته اولین قرار بود
یکی از تافته ها هیچ کس ازش خبر نداشت
تافته دیگه هم مشکل داشت
یکی از بافته ها هم که کلی بهانه آورد و ابراز شرمندگی کرد
قرارداد با حضور سه تا از بافته ها تا حدودی اجرا شد
و اما امسال فقط من بودم یکی از بافته ها
بقیه یا یادشون رفته بود یا مشکل داشتند و شرمنده
حدس من درست بود بعد از اون سال هر کس رفت دنبال زندگیش
وقت چندانی واسه با هم بودن نبود
کاش بیشتر تلاش کرده بودم
کاش زودتر برگشته بودم...
امسال شدیم دو تا بافته چهار تا تافته...
نمی تونم جلو خودمو بگیرم،دوباره اشک دوباره آه...
یعنی سال دیگه چی می شه؟
یعنی ممکنه سال دیگه ما باز همدیگر رو پیدا کنیم؟
پاورقی:
انسیه گلی دلم خیلی برات تنگ شده
ببخشید اگه امروز بعد از کلی وقت بهت زنگ زدم و ناراحتت کردم،به خدا خیلی سعی کردم اما نشد دست خودم نبود خیلی دلم گرفته بود
امروز خیلی جات خالی بود
امیدوارم جوابت رو از حافظ گرفته باشی بیت اول رو یه بار دیگه می نویسم:
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
شیما
سلام
خیلی غمناک نوشته بودی
امید وارم چشمات دیگه اشک نبینه
به کلبه من یه سر بیا خوشحال می شم
یه دوست جدید
شیما خیلی دلم گرفته...خیلی...خیلی...خیلی...دلم می خواد برگردم...اصلآ از همون اولش هم می دونستم که اگه بیام اینجا پشیمون می شم!...دیگه حالم داره از اینجا به هم می خوره...از همه ی آدمهاش...از همه ی رسم و رسوم و عادت های مسخره شون!...شیما احساس می کنم هر یه روز که اینجا می مونم بیشتر شبیه آدمهای اینجا می شم!...شیما دلم گرفته...اینجا خیلی تنهام...شیما دلم می خواد بر گردم...شیما خیلی برام دعا کن...خیلی برام دعا کن...تو رو خدا دعا کن اوضاع رو به راه شه...
راستی شیما بابت فال حافظ هم یه دنیا ممنون...همون روز sms رو گرفتم...باورم نمیشه...دقیقآ همون غزلی اومد که خودم باز کردم!...باورم نمیشه!!!