اولین دفعه میخواستم اونو پیدا کنم که خودم گم شدم...
زخم خورده بود...خواستم مرهم درداش بشم که خودم زخمی شدم...
خسته شده بود...اومدم تکیه گاهش بشم که خودم از نفس افتادم...
باخته بود...خواستم بهش پیروزی را هدیه کنم که خودم بازنده شدم...
زمین خورده بود...خواستم بلندش کنم که خودم افتادم...
حالا من و اون هر دو اینجاییم...گمشده...زخمی...بازنده....خسته...خسته...خسته......
غزاله
همین مهمه که هردو با هم اینجایینچخیلیها اینارو تجربه می کنن و آخرش ..
خوش به حالتون که باز هر دوتون هستید،پس من چی بگم که نه خودم هستم نه اون...