سنگینی نگاهش رو حس کردم
نگاهش هم مثل خودش گرم بود و پر انرژی
مثل همیشه خنده رو لباش بود
تو
دلم صداش کردم
با
دلش جوابمو داد
خواستم پیشم بمونه،
تو
دلم ازش خواهش کردم
گفت:همیشه هستم،همیشه کنارتم،با
دلش جواب داد
گفتم:تو که هیچ وقت دروغ نمی گفتی پس چرا حالا دروغ میگی؟تو خیلی وقته که دیگه نیستی
این چند تا جمله رو بلند گفتم،خیلی بلند گفتم
جوابی نداد
انگار چیزی نشنیده باشه
بالهاشو تکون داد و رفت بالا،اینقدر بالا که ناپدید شد
چرا بدون اینکه جوابمو بده رفت؟
...
حالا یادم اومد...اون فقط
صدای دلمو می شنوه
شیما